2 دیدگاه برای چوب نروژی – هاروکی موراکامی – مهدی غبرایی – کتاب نشر نیکا
امتیاز 5 از 5
امیر عربشاهی –
موراکامی احتمالا عمیق ترین داستانی را که میتوانستم در قالب یک رمان تجربه کنم و تصویری دقیق از زندگی واقعی به دست بدهد، نوشته است. چوب نروژی به سادگی از مرگ و زندگی میگوید؛ از عشق، از خاطرات؛ از گذشته ای که رهایمان نمیکند؛ از توجه به ریزترین جزئیات روابط و مناسبات روزمره که میتواند درک متفاوتی از آدمهای اطرافمان به ما بدهد.
شخصیتهای رمان موراکامی باورپذیر و دوست داشتنیاند. چه آنها که به زندگی و عشق باور دارند و چه آنهایی که نه. ما را به عمق سیاهی میبرد و روشنایی را نشانمان میدهد.
اگر در سینما، توتو (سینما پارادیزو) را نزدیکتر از هر کسی به خودم احساس میکنم، در ادبیات احتمالا تورو (شخصیت اصلی رمان موراکامی) را.
در «چوب نروژی» با شخصیتها زندگی می کنیم و این به باور من چیزی ورای تجربه همذات پنداری است. این رمان عالی و بی نظیر را بخوانیم و بیشتر مراقب خودمان و عزیزانمان باشیم.
زندگی زیباتر و باشکوه تر از همه چیز است. حتی اگر آن چیزها ادبیات و سینما باشد.
امتیاز 2 از 5
مشتاق –
پایان عالی این مطمئنا غمگین ترین کتابی بود که تا به حال خوانده بودم. بسیار تاریک و افسرده به نظر می رسد، اما نور در انتهای آن بیرون می آید و می توانید نور خورشید را از میان ابرها ببینید. من هرگز چنین کتابی نخوانده ام و صادقانه بگویم، مطمئن نیستم که هرگز بخواهم کتاب دیگری بخوانم. فقط یک تکه از شما را می گیرد و کمی احساس خالی بودن در شما ایجاد می کند. من حتی نمی دانم چگونه آن را توضیح دهم. این مانند سفر به بالای دامنه کوه در یک روز خاکستری تیره است. بله، زیبایی هنوز وجود دارد، اما باید به دنبال آن باشید. به دلیل آسمان ابری حتی زیبایی جلوی خود را متوجه نمی شوید. هرچه بالاتر می روید، احساس خستگی بیشتری می کنید. در انتها، وقتی به قله میرسی، از نظر روحی و جسمی خسته و فرسوده میشوی، اما ناگهان میتوانی بالای ابرها را ببینی و آنقدر روشن میشود که چشمهایت درد میکند و تمام کوه ناگهان متفاوت به نظر میرسد… ناگهان احساس می کنی تازه شده ای… دنیایی که فکر می کردی تاریک و خاکستری است ناگهان روشن و جدید می شود… و زیبا…
امیر عربشاهی –
موراکامی احتمالا عمیق ترین داستانی را که میتوانستم در قالب یک رمان تجربه کنم و تصویری دقیق از زندگی واقعی به دست بدهد، نوشته است. چوب نروژی به سادگی از مرگ و زندگی میگوید؛ از عشق، از خاطرات؛ از گذشته ای که رهایمان نمیکند؛ از توجه به ریزترین جزئیات روابط و مناسبات روزمره که میتواند درک متفاوتی از آدمهای اطرافمان به ما بدهد.
شخصیتهای رمان موراکامی باورپذیر و دوست داشتنیاند. چه آنها که به زندگی و عشق باور دارند و چه آنهایی که نه. ما را به عمق سیاهی میبرد و روشنایی را نشانمان میدهد.
اگر در سینما، توتو (سینما پارادیزو) را نزدیکتر از هر کسی به خودم احساس میکنم، در ادبیات احتمالا تورو (شخصیت اصلی رمان موراکامی) را.
در «چوب نروژی» با شخصیتها زندگی می کنیم و این به باور من چیزی ورای تجربه همذات پنداری است. این رمان عالی و بی نظیر را بخوانیم و بیشتر مراقب خودمان و عزیزانمان باشیم.
زندگی زیباتر و باشکوه تر از همه چیز است. حتی اگر آن چیزها ادبیات و سینما باشد.
مشتاق –
پایان عالی این مطمئنا غمگین ترین کتابی بود که تا به حال خوانده بودم. بسیار تاریک و افسرده به نظر می رسد، اما نور در انتهای آن بیرون می آید و می توانید نور خورشید را از میان ابرها ببینید. من هرگز چنین کتابی نخوانده ام و صادقانه بگویم، مطمئن نیستم که هرگز بخواهم کتاب دیگری بخوانم. فقط یک تکه از شما را می گیرد و کمی احساس خالی بودن در شما ایجاد می کند. من حتی نمی دانم چگونه آن را توضیح دهم. این مانند سفر به بالای دامنه کوه در یک روز خاکستری تیره است. بله، زیبایی هنوز وجود دارد، اما باید به دنبال آن باشید. به دلیل آسمان ابری حتی زیبایی جلوی خود را متوجه نمی شوید. هرچه بالاتر می روید، احساس خستگی بیشتری می کنید. در انتها، وقتی به قله میرسی، از نظر روحی و جسمی خسته و فرسوده میشوی، اما ناگهان میتوانی بالای ابرها را ببینی و آنقدر روشن میشود که چشمهایت درد میکند و تمام کوه ناگهان متفاوت به نظر میرسد… ناگهان احساس می کنی تازه شده ای… دنیایی که فکر می کردی تاریک و خاکستری است ناگهان روشن و جدید می شود… و زیبا…