توضیحات
انتشارات میلکان منتشر کرد:
منفرد کم کم لقبی که پدربزرگش برایش انتخاب کرده بود را با تمام وجود پذیرفت. خودش را قانع کرد که بیشتر اوقات در خانه توی تاریکی می نشیند. تا حد امکان بی صدا راه می رفت، از سایه های خنک خانه قدیمی رد می شد و از ترساندن خدمتکارها لذت می برد. با خیال یواشکی وارد اتاق دخترها شدن و فرو کردن دندانش در گردنشان-وقتی که خواب بودند- حسابی کیف می کرد. آن ها هم مثل خودش از یک خیال واهی که معتادش بودند بیدار می شدند تا به زندگی در سایه ها ادامه دهند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.