توضیحات
یک روز بابا گفت: «کی دلش ماشین سواری می خواهد؟» ویز و سرمگس گفتند: «ما! ما!» بابا گفت: «کمربندها بسته!» بعدش شیشه های پنجره ها را کشیدند پایین و زدند توی جاده. یک سرمگس توی قایق، یک سرمگس توی قطار، یک سرمگس توی هواپیما، یک سرمگس روی موشک … فکر می کنی سرمگس می رود فضا یا پهلوی ویززز می ماند؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.