توضیحات
این هجویه ی تأثیرگذار از زندگی در دوران حکومت شوروی، نوشته ی میخائیل بولگاکف، در تاریک ترین دوره ی رژیم استالین به رشته ی تحریر درآمد. رمان مرشد و مارگریتا با تلفیق دو بخش جدا از هم و در عین حال، در هم تنیده-یکی در اورشلیم باستان و دیگری در مسکوی معاصر-از صحنه های پرهیجان و پرتنشی چون طوفان های سهمگین و حمله ی خون آشام ها به صحنه های تاریکی تغییر مسیر می دهد: صحنه هایی مانند ملاقات عیسی با پیلاتس، قتل یهودا در شبی مهتابی و صحنه هایی حاکی از واقعیت مضحک و سیرک گونه ی مسکو. شخصیت های مرکزی کتاب-ولاند و همراهانش، گربه ای سیاه به نام بهیموث، شاعری به نام ایوان هوملس، پونتیوس پیلاتس، نویسنده ای که با نام مرشد شناخته می شود و همراه مشتاق او، مارگریتا-در دنیایی گرد هم آمده اند که فانتزی و واقعیت عریان را در هم می آمیزد و کلاژی هنرمندانه است از عجایب، کمدی سیاه و مسائل بی پایان اخلاقی. اگرچه نوشتن کتاب در سال 1940 به پایان رسیده بود، اما این اثر برای اولین بار در مجله ی موسکوا در سال 1966 به انتشار رسید و خیلی زود به موفقیتی جاودان مبدل گشت. مخاطبین مرشد و مارگریتا از بیان آزادی های هنری و معنوی در این کتاب، استقبال فوق العاده و کم نظیری کردند.
امیر عربشاهی –
پیش از خواندن رمان شگفت انگیز میخائیل بولگاکف، نوشته پشت جلد کتاب که بخشی از مقدمه مترجم اثر است جلب توجه میکند. دانستن این که نویسنده، سیزده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن این رمان کرده، می تواند کنجکاوی آدم را تحریک کند و وسوسه برانگیز باشد. زمانی که متوجه می شویم این اثر در سالهای استیلای استالین بر شوروی سابق نگاشته شده و از ترس جان نویسنده، سالها پس از مرگ او توسط بازماندگانش نشر یافته، بیش از پیش مشتاق خواندن اثر می شویم.
در مواجهه با نخستین فصل رمان در می یابیم که تحسین های بی شمار و ستایش های فراوانی که نثار اثر شده بی دلیل نبوده. مکالمات دو نویسنده لائیک که در تئاتر و مطبوعات فعالیت میکنند، در خصوص انکار وجود مسیح و نفی روایات دینی، و ورود یک پروفسور ناشناس که به طرز غریبی آن دو را به چالش میکشد و به ورطه هولناکی در می غلتند. شروعی خیال انگیز و جادویی که در ادامه با ورود به جهان های خیالی شخصیت های عجیب و غریبش مخاطب را بیشتر و بیشتر مبهوت و در عین حال غرق شعف از خواندن کلماتی که از پی هم می آید، میکند. مرشد و مارگریتا به راستی زندگی تلخ نویسنده را می نماید که در دوران سیاه حکومت استالین تیغ تیز نقد خود را به سمت جامعه فرهنگی و هنری زمانه خود نشانه میگیرد و خاموشی و ترس و نقدهای چاپلوسانه اهالی هنر و ادبیات را در تقبیح آثار ضدکمونیستی بولگاکف به شدت نقد میکند.
عجیب نیست که شیطان و دستیارانش در تئاتر و مجامع فرهنگی شهر مسکو نفوذ میکنند و متنفذان و بزرگان شهر را، و نیز مردمان جاه طلب و حسرت خوار را به مرز تحقیر و جنون و فراتر از آن، به تباهی میکشانند.
مرشد و مارگریتا مدام میان دنیای مسیح و زمانه معاصر در رفت و آمد است، و حکایت مرشدی را روایت میکند که برای نوشتن اثر خود همچون فاوست روحش را به شیطان میفروشد و ترکیب این جهان های ذهنی با واقعیت عینی ما را به حقیقت تلخ سقوط اخلاقی انسان معاصر می رساند. تلخ تر و غریب تر آن که مسیح و شیطان از طریق متی باجگیر به هم می پیوندند تا عامل رستگاری مرشد و مارگریتا را رقم بزنند.
رمان مرشد و مارگریتا صحنه های بی نظیری را خلق میکند و تخیل خواننده را به بالاترین درجه رهایی میرساند.
صحنه اجرای تئاتر ولند و دستیارانش و نیز مجلس رقص ابلیس نمونه هایی از فضاسازی های استثنایی بولگاکفند.
حسین –
این ترجمه و ویراست جدید نشر نو و عباس میلانی از شاهکار تمام دورانهای بولگاکف،یعنی مرشد و مارگاریتا ،با تصویرسازی هایی که میتوانست بهتر هم باشد،بسیار در خور توجه هست.
این ترجمه از فرانسه هست و با متن انگلیسی و روسی مقابله داده شده ،پس ترجمه ضعیفی نیست.
در پایان این که اگر دوبار کتاب را خواندید و فقط سه داستان مجزا و پیوستنش به هم در انتهای داستان رو فهمیدید،بارهای دیگر هم بخوانیدش،ضرر نمیکنید قطعا.