توضیحات
قصه دخترای ننه دریا یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچی نبود زیر این طاق کبود، نه ستاره نه سرود. عمو صحرا، تپلی با دوتا لپ گلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دوقلو چپقش خالی و سرد دلکش دریایِ درد، در باغو بسه بود دم باغ نشسه بود: «-عمو صحرا! پسرات کو؟» «-لب دریان پسرام. دخترای ننه دریا رو خاطرخوان پسرام. طفلیا، تنگ غلاغ پر، پاکشون خسته و مُرده، میان از سر مزرعهشون. ….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.