توضیحات
علی اف گفته بود فامیل و دوستان خوبی در شهر مشهد دارد.ما را از طریق عشق آباد به سرخس و بعد به مشهد و از آنجا اگر لازم باشدبه تهران خواهد فرستاد.همان وقت بود که پدر به طور قاطع تصمیم گرفت ما را همراه علی اف به دیاری غریب که فقط نامش را شنیده بودم،بفرستد.
مادرم موهای بلند سیاهش را کوتاه کرد و آنها را در پارچه کتان،کنار تختش پنهان کرد.شال سیاهی را به نشانه عزادار بودن ،روی سرو شانه هایش انداخت.
دوست داشتم،هفده ساله نبودم تا می توانستم مثل کودکی هایم زار بزنم و بگویم،هرگز بدون پدر به سفر نخواهم رفت.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.