توضیحات
یک راز بزرگ و عجیب باعث شده بود خانواده دارکر از هم دور بشن اونا ترجیح میدادن این راز رو نادیده بگیرن اما هیچ رازی فراموش نمیشه و خون فقط با خون پاک میشه …..
اسم من دیزی دارکر هستش دختری که کمترین محبوبیت بین اعضای خانواده داره و غیر مادربزرگش کسی بهش اهمیت نمیده . مادربزرگ نانا همیشه میگه تو ۸۰ سالگی میمیره و فردا جشن تولد ۸۰ سالگیش هستش واسه قصد داره همه رو دور هم جمع کن و وصیتش بگه (نانا ثروت بسیار زیادی داره)
همه اعضای خانواده قبل از غروب به عمارت قدیمی و مرموز مادربزرگ رسیدن تنها راه ورود به عمارت یه گذرگاه شنی بود و شب موقع بالا اومدن آب دریا اون گذرگاه ناپدید میشد و هیچ راهی به بیرون وجود نداشت.
موقع شام همه منتظر شنیدن سهم خود بودن مادربزرگ خبری بهمون داد که همه شوکه شدیم ناگهان صدای عجیبی اومد انگار یکی داشت از در پشت عمارت وارد میشد او کانر بود همسایه قدیمی مادربزرگ خودش برای شام تولد رسونده بود
دریا طوفانی شده بود واسه همین کانر مجبور شد شب رو تو اتاق من باشه ولی با من اصلا حرف نمیزد
چیزی نگذشت صدای جیغ وحشتناکی شنیدیم از طبقه پایین اون صدای خواهرزاده ۱۵ ساله ام بود همگی به آشپزخونه رفتیم و با وحشتناک ترین صحنه زندگیمون روبرو شدیم ؛ نانا مرده بود همانطور ک پیشگو گفته بود ولی به طرز وحشتناکی جسد پر خون بود و…..
یعنی کسی دیگه ای در عمارت هست؟!
Maryam –
روند داستان خوب بود ولی میتونست خیلی جالبتر و شوکهکنندهتر تموم بشه، یه مقدار آخرش زیادی تخیلی بود و اگه چند تا کتاب جنایی خوب خونده باشید این کتاب براتون خیلی سطحی به نظر میآد، صرفا برای کسی که میخواد این سبک کتاب یا به طور کلیتر کتابخوانی رو شروع کنه کتاب مناسبیه مخصوصا برای رنج سنی نوجوان