توضیحات
بر اساس تعاریف مرسوم، هوش همان قابلیت تفکر و یادگیری است. تصور غالب این است که هرچقدر باهوشتر باشید، توانایی حل مسائل پیچیدهتری را دارید و سریعتر از دیگران به راهحل میرسید. اما در دنیای پیچیده امروزی، مجموعهی دیگری از مهارتهای شناختی وجود دارد که شاید بیشتر از هوش اهمیت داشته باشند: قابلیت تجدیدنظر، فکرکردن دوباره و فراموش کردن آموختههای پیشین.
محمدجعفر کروژدهی –
به جرات می توان گفت؛ یکی از تاثیرگذارترین کتابهایی بود که دراین زمینه تا به امروز خوانده ام. محتوی و مطالب منحصربفرد همراه با داستان های الهام بخش و راهکارهای علمی ، خواننده را تا آخرکتاب و آخرین صفحات به دنبال خود می کشاند.
خود آدام گرانت در معرفی این کتاب می گوید:
Intelligence is usually seen as the ability to think and learn, but in a rapidly changing world, there’s another set of cognitive skills that might matter the ability to rethink and unlearn
” هوش معمولاً به عنوان توانایی فکر کردن و یادگیری دیده می شود، اما در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است، مجموعه دیگری از مهارت های شناختی وجود دارد که ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد: توانایی تجدید نظر و یادگیری مجدد “.
” هوش معمولاً به عنوان توانایی فکر کردن و یادگیری دیده می شود، اما در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است، مجموعه دیگری از مهارت های شناختی وجود دارد که ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد: توانایی تجدید نظر و یادگیری مجدد “.
اکثرما عادت کرده ایم خود را در قالب باورها، ایده ها و ایدوئولوژی هایمان تعریف کنیم. اما ناتوانی مان در تطبیق ذهنیت مان با تغییرات دنیا و تکامل دانش مشکل ساز خواهد شد. امکان دارد عقایدمان آن قدرمقدس شوند که حتی فکراشتباه بودن آن عقاید هم عصبانی مان کند و ضمیردیکتاتورمان وارد عمل شده تا استدلال های مخالف را فرو بنشاند، با هرگونه شواهد مغایر مقابله کند و راه یادگیری را ببندد.
ما باید معادل زمانی که صرف تفکر می کنیم، برای بازنگری و اصلاح تفکرات مان هم وقت بگذاریم. تجدیدنظر یک مجموعه مهارت و البته یک طرز تفکر است.
این کتاب چراها و چگونه های زیادی را پاسخ می دهد که شاید کمتردرکتابی به این خوبی پاسخ داده شده باشد. ازجمله میتوان به موارد زیر اشاره داشت.
چرا ما نباید خودمان را براساس عقایدمان تعریف کنیم؟ و این تعریف باید بر اساس ارزش هایمان باشد؟
چرا شخصیت ما باید مبتی بر ارزش هایمان باشد نه چیزهایی که به آن ها باورد داریم؟
چرا می ترسیم در افکارمان تجدیدنظر و بازنگری کنیم؟
چرا نسبت به بازنگری عقایدمان، مقاومت می کنیم؟
فرایند تجدیدنظر و بازنگری در عقاید و افکارمان چگونه شکل می گیرد؟
چرا دوست داریم صرفا دیدگاه های افرادی را بشنویم که حس خوبی به ما بدهند، نه ایده هایی که ما را به تامل وامی دارند؟
چرا قدرت ذهنی هیچ تضمینی برای چابکی نیست؟
چرا هرقدر باهوش تر باشید، کشمکش بیشتری با به روزرسانی باورهایتان خواهید داشت؟
چرا با طرز فکریک دانشمند، ایده هایمان مبدل به ایدئولوژی نمی شوند؟
چرا علیرغم اینکه فاقد شایستگی کافی هستیم، اسیر اعتماد به نفس کاذب می شویم؟
چرا افراد ناسازگارایده آل ترین عضو برای شبکه های چالش هستند؟
چرا باید از ایده هایمان دفاع نکنیم؟ مگر با ایده هایمان به دنیا آمده ایم و تا آخرباید با آنها وفادار بمانیم؟
سوگیری های شناختی کدامند؟ و چه تاثیری بر تصمیم گیری های ما دارند؟
و اما جمله مهم و کلیدی آدام گرانت در این کتاب: ” اگردانش یک قدرت است، پس آگاهی از نادانسته ها نیز نشانه ی خردمندی خواهد بود”.
ودرپایان؛ همه ما می توانیم مهارت تجدیدنظرمان را ارتقا دهیم. صرف نظرازنتیجه، به نظرم اگرهمگی بیش ازپیش عینک دانشمند به چشم بزنیم، دنیا به مکان بهتری تبدیل خواهدشد.
ما در این کتاب قانع می شویم که دوباره فکر کنیم و در افکارمان تجدیدنظر کنیم.
http://www.korozhdehi.com