توضیحات
پیپی دخترک موقرمز شادی است که آسترید لیندگرن نویسنده سوئدی آن را خلق کرده است. او از همه آدمهای روی زمین قویتر است.
«پیپی به کشتی میرود» دومین جلد از مجموعه داستانهای پیپی است که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد و بعدها به چندین زبان دیگر ترجمه شد.
آسترید لیندگرن اولین نویسندهٔ کتاب کودکان است که جایزهٔ صلح اتحادیه آلمانی کتاب را به خود اختصاص داد (۱۹۷۹). همچنین او در سال ۱۹۵۸ برندهٔ مدال هانس کریستیان آندرسن، بزرگترین جایزهٔ بینالمللی در حوزهٔ ادبیات کودکان شد.
پیپی در یک باغ سبز و پر از درخت در یک خانه قدیمی تنها زندگی میکند. او ۹ ساله است و پدرو مادر ندارد و البته از این بابت گلهای هم ندارد چون میتواند تا هروقت دلش خواست بازی کند و کسی هم به او نمی گوید که باید بخوابد یا …
مادر پیپی پس از تولد او مرده و پدرش هم که ناخدای یک کشتی بود، در دریا غرق شده است. او در فضایی که دارد و با موقعیت و شخصیتی که دارد خالق ماجراهای هیجان انگیزی میشود که برای کودکان بسیار جذاب است:
«روز بهاری قشنگی بود. آفتاب میدرخشید، پرندهها آواز میخواندند و برفها کمکم آب میشدند و جویها و نهرها را پر از آب میکردند. تامی و آنیکا جستوخیزکنان به خانهٔ پیپی آمدند. تامی دو حبه قند برای اسب آورده بود. تامی و آنیکا همیشه قبل از آنکه وارد خانه بشوند و پیپی را ببینند، چند لحظه در ایوان میایستادند و اسب را نوازش میکردند. وقتی آنها وارد خانه شدند، دیدند که پیپی هنوز خواب است. پاهای پیپی روی بالش و سرش در طرف دیگر تخت، زیر لحاف بود. او همیشه اینطور میخوابید. آنیکا شست پای پیپی را نیشگون گرفت و گفت: «بیدار شو!»میمون کوچولوی پیپی، قبل از او بیدار شده و روی چراغی نشسته بود که از سقف آویزان بود.
چیزی نگذشت که لحاف روی تخت تکان خورد و ناگهان کلهای با موهای سرخ، از زیر آن بیرون آمد. پیپی چشمهای روشنش را باز کرد و با خنده گفت: «اوه، تویی! داشتم خواب پدرم را میدیدم، سلطان آدمخوارها! میخواست بداند که پاهایم میخچه زدهاند یا نه.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.