توضیحات
بونوئلی ها – نوشته های یوررئالیستی لوئیس بونوئل – شیوا مقانلو – چشمه
اصل کتاب تقریبآ دو برابر حجم حاضر است و علاوه بر این گلچین، نوشتههای سینمایی و تئاتری او، خاطراتش از مراحل ساخت فیلمهای خودش، و نقد و نظرش بر سینمای دیگران را هم شامل میشود. مترجم اثر به دو دلیل کتاب را نصف کرده و تنها بخش نخست آن را ارائه کرده است.
امیر عربشاهی –
«بونوئلی ها» همانطور که در ادامه عنوانش آمده، نوشته های سورئالیستی لوئیس بونوئل است. «نوشته» هایی پراکنده از هنرمند بزرگ سورئالیست که شامل قصه ها، شعرها، نامه ها، ایده ها و … می شود. نوشته هایی که مطابق انتظار ساختارهای مرسوم نوشتار را واژگون کرده و در هم ریخته می سازد. همچنان که در مانیفست پیروان مکتب سورئالیسم این ضدیت با ساختارها و بهره گیری از اصول و شیوه های روانکاوی در خلق آثار هنری وجود دارد.
با دقت در تاریخ نوشته ها متوجه می شویم که تمامی این مکتوبات در دهه بیست، سالهای حضور بونوئل درمحافل روشنفکری پاریس و آشنایی او با سورئالیست های نامداری چون آندره برتون، سالوادور دالی، من ری و … نگاشته شده. سالهایی که بونوئل همچون دیگر سورئالیست ها تحت تاثیر عقاید ساختارشکنانه پدر معنوی مکتب (برتون) به خلق نوشته ها و تصاویری پیچیده و غریب روی آوردند. به عنوان مثال داستان «چرا ساعت نمی بندم» یک فانتزی از تجسم زمان و مواجهه سورئال راوی با زمان است که مشخصا تابلوی «تداوم حافظه» سالوادور دالی و آن ساعتهای ذوب شده اش را به یاد می آورد به ویژه آنجا که در وصف زمان می نویسد:
«ناگهان بدنش شروع کرد به شکل افراطی کش آمدن. من مشوش، در صندلی ام تاب می خوردم و در حال تماشای جلوه نبوغی دیگر در میان تصاویر آشفته این شب بودم. زمان بسیار قد کشیده بود.»
این جلوه های مشترک میان فعالیت های او با دالی در بخش «سگ اندلسی» و توصیفات او مشهود است که همچون تصویرسازی کابوس های مشترکشان بر پرده سینما (سگ اندلسی) ماهیتی سیال و رویاگون دارند. حتی در بخشی از شعر «خراباتی» به حضور مورچه ها که ارجاعی به سگ اندلسی دارد، اشاره می کند:
«او را دم مرگ مورچه های سرخوش خوردند
که به راستی نه مورچه، بلکه چند رقاص خاموش بودند»
تصویرسازی این شعر یادآور سکانس درخشان مورچه هایی است که از کف دست یک انسان بیرون می آید و گویی رقص مرگ می کنند. همچون رقاصان خاموش این شعر.
بونوئل در غالب نوشته های این مجموعه مسیحیت و کانون های مذهبی را از تیغ تیز کنایه های معروف و گزنده اش بی نصیب نگذاشته. چنان که در بخشی از نامه اش به پپین بلو می نویسد:
«شما کشیش اید یا کافر؟ اگر اولی، پس بیاید با هم بجنگیم؛ اگر دومی، انشالله که خدا پاداشتان را بدهد»
اما در عین حالی همچنان که علی امینی نجفی در پیشگفتارش بر کتاب «با آخرین نفس هایم» درباره او نوشته:
«او آنارشیستی است که از آشوب و ناآرامی وحشت دارد! کمونیستی است که از نظام کمونیستی بیزار است. نیهیلیستی است که به ارزش های اخلاقی و انسانی سخت پایبند است. آدم بی ایمانی است که نمی تواند از سنت و میراث دین چشم بپوشد: «هرآنچه مسیحی نباشد با من بیگانه است»
و بدین ترتیب به نقد آرای خویش نیز می پردازد. این آزاداندیشی در رهایی و سیالیت و عدم وابستگی به قید و بندها و ساختارها در آثارش نمود می یابد. این چنین است که از مطلبی درباره تئاتر به خیال پردازی هایش درباره اشیاء می رسد.