توضیحات
حتی خورشید هم تاریکی دارد. اگر بگوییم که هیچ چیز معنی ندارد،باید نتیجه بگیریم که جهان بیهوده و مهمل است.اما آیا واقعا هیچ چیز معنایی ندارد؟من هیچ گاه معتقد به چنین چیزی نبوده ام. انسان تنها آفریده ای است که نمیخواهد همان باشد که هست. به دست آوردن خوشبختی بزرگ ترین پیروزی در زندگی است. بدون کار،هر نوع زندگی فاسد میشود. ترجیح میدهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست و وقتی مردم بفهمم که نیست.تا این که طوری زندگی کنم که انگار خدا نیست و وقتی مردم بفهمم که هست. ما میخواهیم در برابر سرنیزه هرگز سر تسلیم فرود نیاوریم تا قدرتی که در خدمت اندیشه نیست چیره نگردد…انسان برای ادامه ی «این تلاش»آفریده شده است.باید بدانیم که چه میخواهیم!به اندیشه معتقد باشیم،حتی اگر قدرت،برای فریفتن ما نقاب عقیده یا رفاه به چهره ی خود بزند… در جهانی که ناگهان از هر خیالی واهی و از هر نوری محروم شده است. انسان احساس میکند که بیگانه است. محبوب کسی نبودن فقط یک بدشانسی است،در حالی که عاشق نبودن،یک بدبختی است.
امیر عربشاهی –
تبدیل شدن انسان به هیولا از پیرنگ های مشهور و پرتکرار در ادبیات داستانی، نمایش و هنر سینماست. قصه های بسیاری را می توان به یاد آورد که در ابعاد روان شناختی، آدمی را در مسیر از دست دادن معصومیت و زوال شخصیتی و تبدیل شدن به هیولا به نمایش می گذارد. گاه پیرنگ در مسیر کسب معرفت انسان را به جلو می برد و گاه (عموما در تراژدی ها) انسان را در مسیری برعکس به سقوط می کشاند. «کالیگولا» برداشتی نیهیلستی از زندگی یکی از امپراطوران روم است که توسط آلبر کامو نوشته شد. متنی که از همین پیرنگ مشهور در زمینه ای پوچ گرایانه بهره جسته و سایه مرگ را در سرتاسر نمایشنامه گسترانده.
کالیگولا تراژدی های کلاسیک را به یاد می آورد. از همان الگوهای آشنا بهره می گیرد. همه چیز از یک مصیبت آغاز میشود و با ایجاز منحصر به فرد این گونه ادبیات نمایشی روایت را به سرعت و با گروه شخصیتهایی در یک صحنه آشنا پیش می برد. اما آنچه ارجاع کامو را به تراژدی های کهن دیگرگون می کند، جایگزینی ارزش های اخلاقی کلاسیک، با پوچی و تمسخر این ارزش هاست. اگر به تمام تراژدی های کهن بازگردیم از ادیپ شهریار تا هملت و مکبث و … همه در یک چیز مشترکند؛ اعتقاد به امر اخلاقی. همان اخلاقی که تخطی از آن انسان را به سوی تقدیر تلخ و شومش هدایت میکند.
اما کالیگولا که از ابتدا با مرگ خواهر معشوقه اش به سمت و سوی جنون سوق داده می شود و به تدریج با توهم توطئه به یک هیولای خون ریز بدل می شود، هرگز به امر اخلاقی، وجدان و پشیمانی از سقوط و نزول اخلاقی اش اتکا و پایبندی ندارد. تراژدی کلاسیک در پایان اگر چه به شکست می انجامد اما هرگز همچون کالیگولا این گونه انسانیت و اخلاق را به ریشخند نگرفته. صحنه پایانی و لحظه ای که مرگ کالیگولا رقم میخورد و او جنون آمیز «با سکسکه آخرین، خنده کنان و خرناسه کشان، نعره میزند:
هنوز زنده ام!»
و این به معنای امتداد این حیات تهی از معنا و اخلاقیات است. گویی روح هیولاوش کالیگولا در قامت بزرگ زاده پیر و کرئا که بر او خنجر می زنند ادامه خواهد یافت. و این معنای دیگری به تراژدی می دهد. تراژدی مدرن در قالبی کهن.