توضیحات
مرگ و پنگوئن – آندری کورکف – شهریار وقفی پور – روزنه
اثری نوشته ی آندری کورکف است ک اولین بار در سال 1996 منتشر شد. ویکتور، نویسنده ای پر از امید و آرزو است که فقط پنگوئنی به نام میشا را در کنار خود دارد. اگرچه ویکتور ترجیح می دهد که داستان های کوتاه بنویسد، اما مخارج زندگی اش را از نوشتن آگهی های درگذشت در روزنامه ها تأمین می کند.
او بی صبرانه می خواهد که کارهایش چاپ شوند ولی انگار کار نوشتن آگهی ها هیچ وقت به پایان نخواهد رسید. با این حال، وقتی ویکتور روزنامه ای را باز می کند و می بیند که اثرش برای اولین بار به چاپ رسیده، به تدریج احساس غرورش به ترس تبدیل می شود. او و میشا به درون تله ای کشیده شده اند که به نظر می رسد راه فراری از آن وجود ندارد.
برای خرید کتاب در مشهد و سراسر کشور کتاب ” مرگ و پنگوئن – آندری کورکف ” از بزرگترین کتابفروشی اینترنتی مشهد میتوانید از پایین صفحه اقدام نمایید
امیر عربشاهی –
«مرگ و پنگوئن» در ظاهر به سنت ادبیات اروپای شرقی تعلق دارد که پس از ظهور کمونیسم و در دوران استیلای حاکمیت شوروی و شکل گیری جهان دوم، با ادبیات دیستوپیایی فضایی خوفناک از جامعه دچار خفقان و دیکتاتوری حاکم ترسیم می کند. اگر چه دوره زمانی روایت سالهای پس از فروپاشی شوروی را در بر می گیرد، اما همچنان منتقد فضای استبدادی حاکم پس از این دوره است.
اثر آندری کورکف و طنز سیاه منحصر به فردش به طرزی هوشمندانه به «مفیستو» کلاوس مان نزدیک می شود و در عین حال در تضاد با موقعیت هوفگن در رمان مفیستو قرار می گیرد. ویکتور شخصیت اصلی رمان نویسنده ای است که به دنبال پیشرفت شغلی و رهایی از تنهایی اندوهبارش منتظر فرصتی برای نمایش استعداد و توانایی هایش است و در این مسیر ناخواسته درگیر ترورهای سازمان یافته سیاسی میشود.
تفاوت او با هوفگن در همین جبر و ناخواستگی است. هوفگن در آغاز از یک موقعیت مسلط بر صحنه های تئاتر برخوردار است و در طی تغییرات حاکمیتی و برای حفظ موقعیت خود تن به خواسته های قدرت میدهد. اما ویکتور اساسا آدم تنها و تک افتاده ای است که موقعیت او به شکلی خلاصه و جذاب در صفحه اول رمان به تصویر کشیده میشود. با این توصیف درخشان :
«میشا یک سال پیش رفیق ویکتور شده بود، وقتی که باغ وحش حیوانات گرسنه اش را به هر کس که می توانست سیرشان کند می داد. ویکتور رفته بود و با یک پنگوئن امپراتور بازگشته بود. یک هفته ای میشد که دوست دختر ویکتور ولش کرده و برایش احساس تنهایی را به جا گذاشته بود. میشا هم تنهایی خاص خودش را آورده بود و حالا نتیجه، دو تنهایی مکمل هم بود و تاثیری را ایجاد میکرد که بیش از نوعی تفاهم و رفاقت متقابل بود.»
به سبب همین تفاوت ها در ماهیت رخدادها، دوره تاریخی و موقعیت شخصیت است که کورکف، در عین اشاره هایی که در ساختار و فصل بندی رمان به مفیستو و «تئاتر» دارد (صفحه فهرست شخصیتها و فصل بندی های کوتاه همچون شماره گذاری صحنه ها در نمایشنامه) اما با شوخی های زبانی سراغ ساختار این صحنه ها میرود. یکی از این نمونه ها را در اوایل کتاب می خوانیم.
در پایان فصل/صحنه 4: «ویکتور فردا صبح اولین یادبودنامه اش را آماده کرد. فقط می ماند محبت رئیس را جلب کردن!» و در آغاز فصل 5 : «ساعت 9 و نیم صبح ویکتور محبت رئیس را جلب کرده و قهوه اش را خورده و با احترام تمام کارت خبرنگاری اش را گرفته بود.»
مرگ و پنگوئن از جبر و دشواری های زیستن در حکومت خودکامه ای می گوید که برای پیشرفت باید روح خود را به شیطان بفروشی. اما به طرز کنایه آمیزی هیچ راهی جز این هم نداری. معامله با شیطان یک انتخاب نیست، یک اجبار است.
شوخی سونیا در مقایسه تلویزیون با پنگوئن، یکی از لحظاتی است که نفوذ مخمصه و خفقان را با طنزی گزنده تا حریم شخصی انسان نشان میدهد. همان چیزی که در پایان درخشان این شاهکار، به آن تصمیم حیرت انگیز می رساند.
سونیا پرسید: «اگر گفتید پنگوئن و تلویزیون چه شباهتی به هم دارند؟»
ویکتور با زرنگی گفت: «دوتاشان ایستاده می خوابند.»
سونیا گفت: «جفتشان سیاه و سفیدند.»
مشتاق –
امنظار بیشتری از پنگوئن داشتم،شاید هم چون همشهری بولگاکف لود این انتظار رو داشتم.
شاید هم باید اون اوایل میخواندمش:)