توضیحات
فرزند خوانده – خوآن خوسه سائر -ونداد جلیلی- چشمه
زندگی چیزی نیست غیر از چاه تنهایی که با گذر سالیان عمیق تر می شود و من که یتیم بودم و پوچی ذاتی ام از دیگران بیش تر است، از آغاز در برابر جمع گونه ای که خانواده باشد محتاط تر بودم. اما آن شب تنهایی ام که خود از پیش بسیار عظیم بود ناگهان بی نهایت شد، انگار ته بندی موحش آن چاه که آهسته آهسته عمیق تر می شود، واداده مرا به سیاهی فروانداخته باشد. محزون بر زمین دراز کشیدم و زیر گریه زدم. اکنون می فهمم آن کودک که در دنیایی ناشناخته می گرید نادانسته تولد خویش را آسان تر می کند. من که فرزندخوانده بودم، نادانسته در هیات کودکی متولد می شدم که خون آلود و حیرت زده از آن شب تاریک بیرون می آید که بطن مادرش است و یگانه کاری که از من برمی آمد خود را به گریه سپردن بود.
حسین –
وقتی این کتاب را شروع کردم اصلاً نمی دانستم در حال چه چیزی هستم. من ارجاعات زیادی در مورد نویسنده نداشتم، فقط توصیه یکی از دوستان یا در مورد داستان. این یک مکاشفه بود، دنیای سائر هر چه عمیقتر به خواندن میرفتم باز میشد. از لحظه ای که سرخپوستان همه همراهان او را به جز او می کشند و آنها را به جایی می برند که با تمام قبیله خود در آنجا زندگی می کنند، یک رمان ماجرایی شروع می شود یا شاید افسانه ای از چیزهایی که ممکن است اتفاق بیفتد که توسط سائر تفسیر می شود، حتی اگر آنها بر اساس چیزی هستند که می دانیم می تواند یا نمی تواند اتفاق بیفتد. موضوع هرچه که باشد، آدم خواری، یا تمدن، طبیعت انسان، به نظر می رسد همه چیز حکایتی ناب برای کندوکاو در تأملات دیگر است، هر یک عمیق تر از دیگری. خاطره، گذشته، تنهایی، دروغ، تمام جنبه های انسان از مقابل ما می گذرد و در این «افسانه فلسفی» شگفت انگیز، همانطور که خود سائر آن را توصیف می کند، بر ما آشکار می شود.
کشف بزرگ، و من مشتاقانه منتظر ادامه خواندن این نویسنده فوق العاده هستم.