توضیحات
مثل همه از چیزهای زیادی میترسم، ولی اصلاً خوش ندارم این ترسها را به کلِ نوع بشر تعمیم بدهم و بگویم «انسان از این چیز میترسد» یا «انسان از فلان چیز بیشتر میترسد، اما از بهمان چیز کمتر میترسد…» و اینطوری خود را در مرتبهای فراانسانی قرار بدهم که بیشتر وضعیتی است غیرآدمیزادی، چون انسان است و ترسهایش. وقتی این ترسها تجسد کلماتی باشند که مدام میشنوم، میخوانم و از آن بدتر میگویم و ــ بین خودمان باشد و بماند ــ میبینم، دیگر مضحک است قرار دادنشان در میان جملهای با مَطلع «انسان از…» یا خندهدارتر از آن: «چرا انسان از…؟» آخر چه سؤالی است؟ «عظمت» کلمهای است که مرا حسابی میترساند، چون خوب میشناسمش. دیواری مرتفع است، آجری و خیلی کهنه و قدیمی به ارتفاعِ تقریباً بیست، بیست و پنج متر که صد سالی میشود در درازای حدود پنجاه متر از خیابان هدایت جا خوش کرده، با پنجرهی چوبیِ کوچکی در میانش. پنجرهی کوچک سالهاست منظرهای خالی را به هیچکسِ آن طرفش نشان میدهد، چون دو طرف دیوار خالی است. شاید زمانی بخشی از ساختمانی باشکوه و اعیانی بوده ولی حالا چند جای آن تَرَک خورده و تا کمرکشْ نم کشیده است. آن طرفِ دیوار، زمینی است متروک، مسدود و محصور، زبالهدانی پُر از علفهای خودرو که گلهای زرد و آبی قشنگی گهگاه در آن سبز میشود، و این طرف دیوار، پیادهروِ خلوت و خیابانی جاری. همیشه چند نفری آوارهی بیخانمان پای عظمتِ دیوار، خوابیده، آفتاب میگیرند؛ چه دلوجگری دارند! پای چنین چیزی اینطور آسوده خفتن و لای چینهای لباس و تن کندوکاو کردن، مرا جداً وادار به تحسین میکند ــ نزدیک بود بگویم «انسان» را وادار به تحسین میکند!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.