1 دیدگاه برای شبهای روشن با یک تفسیر بلند – فیودار داستایفسکی – حمیدرضا اتش برآب – پارسه
امتیاز 5 از 5
امیر عربشاهی –
“روزا پیاده روی فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیال بافی آدمن. باید صبر کرد تا شب بشه.”
اینها جملات راوی فیلم شبهای روشن فرزاد موتمن در اقتباس از داستان داستایفسکی است. بلافاصله پس از این جمله شب آغاز می شود و جمله دیگری این خیال بافی را گسترش میدهد به ساحت کتاب و کتاب خوانی: “یکی از معدود چیزایی که حس خیال بافی منو ارضا میکنه، کتابه. و جایی که کتاب باشه آدمی هم هست که چند دقیقه ای تحملش کنم و تحملم کنه”.
و داستان شبهای روشن این گونه آغاز میشود:
“شب قشنگی بود. شبی که تنها ممکن است وقتی خیلی جوانیم آن را شناخته باشیم خواننده عزیز. آسمان به قدری پر ستاره و صاف بود که با دیدنش نمی توانستی از خود بپرسی چگونه این همه آدمهای کج خلق و دمدمی مزاج می توانند زیر آن زندگی کنند؟”
همه اینها شاید بر یک خیال بافی تاکید دارند. بر خصلت رهایی بخشی ادبیات و خیال بافی آن. آدمهایی تنها که در دنیای ادبیات به سعادت می رسند. حتی اگر چون بارقه ای کوتاه بر تیرگی های زندگی شان بتابد.
شبهای روشن (وایت نایت) اشاره ای به یک وضعیت جوی و موقعیت جغرافیایی دارد. زمانی که انعکاس سپیدی خیره کننده برف به آسمان شب درخشش و روشنایی می بخشد. و نیز استعاره ای است از روشنایی شبهای تیره آدمهایی تنها در پرسه زنی های شبانه شان.
اقتباس موتمن بر وجه استعاری این خیال بافی بنا شده و اقتباس ویسکونتی بازآفرینی مو به مو از داستان داستایفسکی است. داستانی که شاعرانگی و روایتش از پرسه زنی آدمهایی تنها که نوعی دلبستگی عاطفی و نیروی عشق قدرتمند میانشان به وجود می آید، رمز ماندگاری آن در ادبیات است. ادبیات مایه سعادت و خیر بشر است. و شبهای روشن اثبات قدرتمندی بر این ادعاست.
آن چه در چهار شب روایت می شود شاید خیال پردازی های راوی باشد. شاید هم نه. اما سخن پایانی راوی بر آن سعادت و درخشش شور زندگی تاکید دارد و بس:
“به خاطر آن یک لحظه شادی و سعادتی که به دلی دیگر، ولی حق شناس و تنها، دادی تا ابد سعادتمند باشی! خدای مهربان! یک دقیقه تمام سعادت! حتی برای یک عمر، چرا کافی نیست؟”
امیر عربشاهی –
“روزا پیاده روی فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیال بافی آدمن. باید صبر کرد تا شب بشه.”
اینها جملات راوی فیلم شبهای روشن فرزاد موتمن در اقتباس از داستان داستایفسکی است. بلافاصله پس از این جمله شب آغاز می شود و جمله دیگری این خیال بافی را گسترش میدهد به ساحت کتاب و کتاب خوانی: “یکی از معدود چیزایی که حس خیال بافی منو ارضا میکنه، کتابه. و جایی که کتاب باشه آدمی هم هست که چند دقیقه ای تحملش کنم و تحملم کنه”.
و داستان شبهای روشن این گونه آغاز میشود:
“شب قشنگی بود. شبی که تنها ممکن است وقتی خیلی جوانیم آن را شناخته باشیم خواننده عزیز. آسمان به قدری پر ستاره و صاف بود که با دیدنش نمی توانستی از خود بپرسی چگونه این همه آدمهای کج خلق و دمدمی مزاج می توانند زیر آن زندگی کنند؟”
همه اینها شاید بر یک خیال بافی تاکید دارند. بر خصلت رهایی بخشی ادبیات و خیال بافی آن. آدمهایی تنها که در دنیای ادبیات به سعادت می رسند. حتی اگر چون بارقه ای کوتاه بر تیرگی های زندگی شان بتابد.
شبهای روشن (وایت نایت) اشاره ای به یک وضعیت جوی و موقعیت جغرافیایی دارد. زمانی که انعکاس سپیدی خیره کننده برف به آسمان شب درخشش و روشنایی می بخشد. و نیز استعاره ای است از روشنایی شبهای تیره آدمهایی تنها در پرسه زنی های شبانه شان.
اقتباس موتمن بر وجه استعاری این خیال بافی بنا شده و اقتباس ویسکونتی بازآفرینی مو به مو از داستان داستایفسکی است. داستانی که شاعرانگی و روایتش از پرسه زنی آدمهایی تنها که نوعی دلبستگی عاطفی و نیروی عشق قدرتمند میانشان به وجود می آید، رمز ماندگاری آن در ادبیات است. ادبیات مایه سعادت و خیر بشر است. و شبهای روشن اثبات قدرتمندی بر این ادعاست.
آن چه در چهار شب روایت می شود شاید خیال پردازی های راوی باشد. شاید هم نه. اما سخن پایانی راوی بر آن سعادت و درخشش شور زندگی تاکید دارد و بس:
“به خاطر آن یک لحظه شادی و سعادتی که به دلی دیگر، ولی حق شناس و تنها، دادی تا ابد سعادتمند باشی! خدای مهربان! یک دقیقه تمام سعادت! حتی برای یک عمر، چرا کافی نیست؟”