توضیحات
شازده احتجاب توی همان صندلی راحتش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یکبار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنسا هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید. سرشب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه روشن زیر درختها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همان طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشه چادر نماز پیدا بود. سلام و زن گفت سلام: مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم …؟ خوب، شازده جون، امواراتم اصلاح نمیشه ، وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم:((حسنی، صندلی را بیار، بلکه کرم شازده کاری بکنه.)
از این نویسنده منتشر گردیده
امیر عربشاهی –
رمان «شازده احتجاب» را شاید بتوان بهترین نمونه از شیوه سیال ذهن در روایت، در ادبیات داستانی ایران دانست. رمانی موجز و شاهکار که به طرزی استادانه شیوه ای کمتر تجربه شده در ادبیات معاصر ایران را برای روایت زوال و فروپاشی یک خاندان که استعاره از یک دوره تاریخی به بن بست رسیده است، به کار گرفته. انتشار تقریبا همزمان «شازده احتجاب» و «دایی جان ناپلئون» در اواخر دهه چهل که هر کدام در لحن و شیوه روایت از سرآمدان ادبیات معاصر هستند، خبر از تغییر و تحولات ناگزیری می داد که نویسندگان و روشنفکرانی همچون گلشیری و پزشکزاد با درک و بینش بالایی که از وضعیت اجتماعی و فرهنگی روزگار خود داشتند، توانستند از دریچه آثار جاودانه ای که خلق کردند این فروپاشی و دگرگونی را پیش بینی کنند.
شازده احتجاب آخرین بازمانده نسل خاندان قجری است که به سل موروثی مبتلاست. محبوس و منزوی در عمارتی اشرافی که دوران پرشکوهش را به خاطر می آورد و به شیوه تک گویی درونی، خیال پروری و احضار مردگان در ذهن خود به گفتگو و برقراری دیالوگ با گذشته می پردازد. گلشیری از یک سو، با بهره گیری از کلام و لحن فاخر تاریخی، گذشته را با تمام جزئیات معمارانه اش (تالارها و آینه کاری و صندلی مرصع و البسه کهن) و شخصیتهای فراموش شده اش (میرشکار باشی، فراش باشی، پیشخدمت باشی و …) احضار می کند. و از سوی دیگر با شیوه مدرن روایت و استفاده از روش سیال ذهن به تقابل و هماوردی با گذشته می رود تا به شکلی فرمال این زوال و دوره گذار تاریخی را بازآفرینی کند.
فخرالنساء یکی از شخصیتهای مهم این رمان است. دختر عمه و همسر شازده است. نمادی از زن امروزی که با آگاهی خود مقابل نظام کهنه مردسالارانه می ایستد. انتخاب اسم او در کنار اسم فخری، کلفت خانه از بازی های زبانی و تضادهای جالب توجهی است که در داستان به وجود آمده.
فخر النساء جایی از داستان بر اهمیت مطالعه و غور در تاریخ تاکید می کند و ریشه آگاهی و تغییر از همینجا نشات می گیرد.
«شازده به انگشت های سفید و کشیده فخرالنساء نگاه کرد. چهار انگشت فخرالنساء روی لبه میز بود و دست دیگر؟ شازده فهمید که پشت آن کتابی قطور پنهان است. گفت:
– چه کتابی است؟
– خاطرات جد و الاتبارمان
– شما این چیزها را می خوانید که چی؟
فخر النساء کمی جلوتر جواب می دهد: «اگر بخواهیم خودمان را بشناسیم باید از اینجاها شروع کنیم، از همین اجداد.»
از دیگر شخصیتهای مهم مراد و حسنی خدمتکاران عمارت اربابی هستند که پیام آوران مرگ هستند. و در پایان خاموشی عمارت و تباهی آن شکوه و اقتدار اشرافی، حضور و میراث بری این زن و شوهر خدمتکار نوید یک تغییر را می دهد. تغییری نه چندان خوشایند که سالها برای فهمیدنش زمان برد.