توضیحات
آن روز صبح خورشید توی رختخواب مانده بود. آن روز صبح ابرها با هم بالشبازی میکردند. آن روز صبح به نظر میرسید ممکن است از ابرها چکمههای لاستیکی ببارد یا شاید هم چندتا زیردریایی، کشتیهای گمشدهی دزدان دریایی، گنج غرقشده یا یک دنیای کاملاً جدید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.