توضیحات
اولین روز تعطیلات بود و جولیان برای دیدن دوستش گلوریا لحظهشماری میکرد. «تابستان رویایی جولیان» در راه بود. او و دوستش فرصت داشتند که تمام تابستان را با هم بازی کنند. اما از لحظهای که گلوریا با دوچرخهاش در پیچ خیابان ظاهر شد، تمام رؤیاهای جولیان نقش بر آب شدند. گلوریا سوار بر دوچرخه! این آخرین چیزی بود که جولیان دوست داشت ببیند؛ چرا؟ چون جولیان بیشتر از اینکه از شیر و ببر بترسد، از دوچرخه میترسید. حالا چطور میشود چنین چیزی را به گلوریا گفت؛ دختری که خودش با یک دست دوچرخهسواری میکند! اگر جولیا او را مسخره کند، چه؟ یا به او بگوید که دیگر نمیخواهد با پسری ترسو دوست باشد؟
جولیان بهجای اینکه راستش را بگوید، دروغی کوچولو سرهم میکند و البته، با گفتن این دروغ حسابی به دردسر میافتد؛ آن هم بزرگترین دردسری که تا به حال داشته است!
مجلهی «کتابخانهی مدرسه» دربارهی قلم آن کامرون در کتاب «تابستان رویایی جولیان» اینطور نوشته است: «کامرون در به تصویر کشیدن ترسهای کودکان و تمایلشان در پنهان کردن ترسها بسیار خوب عمل کرده است.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.