توضیحات
کتاب پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند، اثر لوییز سپول ودا، شرح زندگی و ماجراهای پیرمردی به نام آنتونیو است که در جنگلهای آمازون در روستایی دور افتاده زندگی میکند.
کتاب پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند (the old man who read love stories)، داستان زندگی پیرمردی است که پس از فوت همسرش، تصمیم میگیرد با سواد شود؛ از این رو از دکتر میخواهد تا برایش کتابهایی بیاورد که بخواند. دندانپزشک برای او رمانهای عاشقانه میآورد. در این میان، سکوت و آرامش زندگی در روستا را حملهی پلنگی به یکی، دو خارجی سفید پوست برهم میریزد. شهردار برای یافتن پلنگ، گروه جستوجو تشکیل میدهد و از آنتونیو میخواهد که به این گروه بپیوندد. این رمان شرح تعقیب پلنگ و در هم آمیختن خاطرات گذشتهی آنتونیو به شیوهی ملموس «رئالیسم جادویی» است.
رمان پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند، نوشتهای است در ستایش هماهنگی با طبیعت و زندگی در کنار طبیعت نه علیه طبیعت. رمانی است در ستایش عشق میان انسانها و دیگر ساکنان زمین؛ درختان و حیوانات که به اندازهی انسان حق زیستن بر این کره خاکی دارند.
این داستان عاشقانه احساسی نیست، در واقع اصلا نمیتوان آن را در دسته داستانهای عاشقانه قرار داد بلکه شاید بتوان گفت که داستان ساده و روتین از زندگی در آمازون است.
لوئیز سپولودا (Luis Sepulveda)، نویسنده معروف و توانمند اهل شیلی است که در ۱۹۴۵ متولد شد. در سال ۱۹۷۵ از شیلی تبعید شد، که همین تبعید او را به سمت کار برای یونسکو در جنگلهای آمازون سوق داد. سپولودا نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار است و کتاب پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند، در واقع قسمتی از تجربیات او در آمازون است.
در بخشی از کتاب پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند میخوانیم:
آنتونیو خوزه بولیوار به کاندیدای انتخاب شده از قبل رأی داد و برای پاداش در انجام وظیفه خود، یک بطری آب انگور دریافت کرد. او توانست بخواند. این مهمترین کشف در همه زندگی او بود. میتوانست بخواند. او پادزهری برای سم مهلک پیری در اختیار داشت، ولی هیچ چیز برای خواندن نداشت.
شهردار برخلاف میل درونی خود به او اجازه داد روزنامههای روزانه را که برای خودنمایی و نشان دادن ارتباط انکارناپذیر خود با قدرت مرکزی ذخیره کرده بود، قرض بگیرد. ولی به نظر آنتونیو خوزه بولیوار روزنامهها چندان جالب نبودند.
آنها فتوکپیهایی از نطقهای ایراد شده در کنگره بودند که در یکی از آنها عالیجناب بوکارام، نطق میکرد، یا مقاله دیگری که در جزییات این موضوع بود که چهگونه عالیجناب آرتمیوماتلونا بهترین دوست خود را بیسبب با بیست ضربه چاقو به هلاکت رسانده است. یا اخبار روز از طرفداران تیم مانتا که به سبب اینکه داور فوتبال را در استادیوم اخته کردهاند، شکایت میکرد. به نظر او برای یک خواننده به هیچوجه این رخدادها که در دنیایی بسیار دور اتفاق افتاده بودند بدون نقطه عطفی که آنها را خواندنیتر کند و همینطور نشانههایی که آنها را قابل تصور نماید، جالب نبود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.