1 دیدگاه برای همیشه بازمیگردم – حمیدرضا صدر – ( گیلگمش ) – چشمه
امتیاز 5 از 5
امیر عربشاهی –
غم ماندگارتر و عمیق تر از شادی است. به قول چارلی چاپلین شادی فاصله میان دو غم است. به همین خاطر است که تراژدی ها بیشتر به یاد میمانند. اندوه نرسیدن ها بیشتر از شادی رسیدن ها به خاطر می ماند.
تصور کنید در پایان شبهای روشن معشوق به میعادگاه نمیآمد. در پایان تایتانیک جک زنده میماند. تصور کنید نامه لارنس راهب به دست رومئو می رسید تا به ژولیت برسد.
تصور کنید مجنون به لیلی می رسید و فرهاد به شیرین.
آن وقت همینقدر در یادها میماندند؟
هر نرسیدنی درد دارد و این درد فراموش نشدنی است. کوپا آمریکا سال نود و نه، مارتین پالرمو به طرز شگفت انگیزی سه پنالتی را در یک بازی از دست داد تا تیمش سه صفر مغلوب شود و سالها پالرمو از تیم ملی دور ماند.
روبرتو باجو ستاره بی چون و چرای لاجوردی پوشان ایتالیا در جام جهانی نود و چهار پنالتی حساس فینال را از دست داد تا از رسیدن به جام بازماند.
آندری شوچنکو مرد شماره یک این روزهای اوکراین و ستاره سالهای دور آ.ث میلان در می ۲۰۰۵، در فینال استانبول که به یاد ماندنی ترین فینال تاریخ این مسابقات است، آخرین ضربه پنالتی را از دست داد تا اشک و بهت و حسرت او بیشتر از ستاره بودن و درخشش هایش به یاد بماند.
از سینما و فوتبال گفتم تا به فصل مشترک این دو روایت برسم؛ حمیدرضا صدر. نویسنده ای که عشق به سینما و فوتبال را با شور و هیجانی وصف ناشدنی ترکیب کرد و شبهای فوتبالی و سینمایی ما را ساخت. از نقدها و تحلیل ها و قصه هایش، تا گفتگوهای پرشور با حرکت های مداوم دستهایش در به یادآوردن خاطرات و تاریخ ها و لحظه های حیاتی فوتبالی عمرش.
هیچ بعید نیست اگر از شجاع دل مل گیبسون و آزادی خواهان اسکاتلندی شروع به حرف زدن کند و به تیم فوتبال اسکاتلند گریز بزند که چطور اولین مسابقه فوتبال بین المللی را برگزار کرد. و ما همیشه از این شور و انرژی و علاقه و دانش بالا و قدرت حافظه و سخنوری استاد غرق لذت میشویم.
از “سایه خیال” صدر تا آخرین کتابی که پس از مرگ نوید آمدنش را دوباره میدهد. “همیشه باز می گردم”. سینما هم برای همین است. برای بازگشت دوباره. برای زنده شدن. و حمیدرضا صدر در جستارهای عاشقانه اش درباره فیلمها، بازیگران و فیلمسازان محبوبش، ما را به کتابی از تاریخ سینما دعوت میکند. کتابی که مثل نگاتیوهای سینما، از مقابل چشمهای ما ورق میخورد و به جادوی حافظه و شیفتگی باور پیدا میکنیم. با این کتاب و با مرور سینما و لحظه های ماندگارش، جلوه ای از آن نرسیدن و جدایی و مرگ را که نویسنده ای چنین پر شور و شیدا را از ما گرفت، به یادمان می آورد.
توصیف حمیدرضا صدر از ستاره ها، درست شبیه شرح یک صحنه دراماتیک است. میزانسن را در کلمه های کتاب زنده میکند.
《آن جا خواهم بود، همیشه
هنری فاندا، بازیگر و دنیایش
در خطوط چهره پسرانه اش شرم و حیا تنیده شده بود؛ آن چه او را بی پناه و بی دست و پا نشان می داد و معیاری برای سنجش تباهی دنیای اطرافش می ساخت. فریتز لانگ با تشخیص این کیفیت او را در “شما فقط یک بار زندگی می کنید” به نبرد با تقدیر و شرایط اجتماعی فرستاد. چهره معصومانه هنری فاندای متهم به جنایت، کنار سیلویا سیدنی به نقش همسرش، دو بچه گمشده را به یاد می آورد؛ دو آدم بی کس و کار که نمی دانستند نیروهای جامعه چگونه آنها را به فرار وادار کرده اند، بانی و کلایدی عاری از طنز بودند، سرگردان در سایه روشن های اکسپرسیونیسم و فیلم نوآر.》
امیر عربشاهی –
غم ماندگارتر و عمیق تر از شادی است. به قول چارلی چاپلین شادی فاصله میان دو غم است. به همین خاطر است که تراژدی ها بیشتر به یاد میمانند. اندوه نرسیدن ها بیشتر از شادی رسیدن ها به خاطر می ماند.
تصور کنید در پایان شبهای روشن معشوق به میعادگاه نمیآمد. در پایان تایتانیک جک زنده میماند. تصور کنید نامه لارنس راهب به دست رومئو می رسید تا به ژولیت برسد.
تصور کنید مجنون به لیلی می رسید و فرهاد به شیرین.
آن وقت همینقدر در یادها میماندند؟
هر نرسیدنی درد دارد و این درد فراموش نشدنی است. کوپا آمریکا سال نود و نه، مارتین پالرمو به طرز شگفت انگیزی سه پنالتی را در یک بازی از دست داد تا تیمش سه صفر مغلوب شود و سالها پالرمو از تیم ملی دور ماند.
روبرتو باجو ستاره بی چون و چرای لاجوردی پوشان ایتالیا در جام جهانی نود و چهار پنالتی حساس فینال را از دست داد تا از رسیدن به جام بازماند.
آندری شوچنکو مرد شماره یک این روزهای اوکراین و ستاره سالهای دور آ.ث میلان در می ۲۰۰۵، در فینال استانبول که به یاد ماندنی ترین فینال تاریخ این مسابقات است، آخرین ضربه پنالتی را از دست داد تا اشک و بهت و حسرت او بیشتر از ستاره بودن و درخشش هایش به یاد بماند.
از سینما و فوتبال گفتم تا به فصل مشترک این دو روایت برسم؛ حمیدرضا صدر. نویسنده ای که عشق به سینما و فوتبال را با شور و هیجانی وصف ناشدنی ترکیب کرد و شبهای فوتبالی و سینمایی ما را ساخت. از نقدها و تحلیل ها و قصه هایش، تا گفتگوهای پرشور با حرکت های مداوم دستهایش در به یادآوردن خاطرات و تاریخ ها و لحظه های حیاتی فوتبالی عمرش.
هیچ بعید نیست اگر از شجاع دل مل گیبسون و آزادی خواهان اسکاتلندی شروع به حرف زدن کند و به تیم فوتبال اسکاتلند گریز بزند که چطور اولین مسابقه فوتبال بین المللی را برگزار کرد. و ما همیشه از این شور و انرژی و علاقه و دانش بالا و قدرت حافظه و سخنوری استاد غرق لذت میشویم.
از “سایه خیال” صدر تا آخرین کتابی که پس از مرگ نوید آمدنش را دوباره میدهد. “همیشه باز می گردم”. سینما هم برای همین است. برای بازگشت دوباره. برای زنده شدن. و حمیدرضا صدر در جستارهای عاشقانه اش درباره فیلمها، بازیگران و فیلمسازان محبوبش، ما را به کتابی از تاریخ سینما دعوت میکند. کتابی که مثل نگاتیوهای سینما، از مقابل چشمهای ما ورق میخورد و به جادوی حافظه و شیفتگی باور پیدا میکنیم. با این کتاب و با مرور سینما و لحظه های ماندگارش، جلوه ای از آن نرسیدن و جدایی و مرگ را که نویسنده ای چنین پر شور و شیدا را از ما گرفت، به یادمان می آورد.
توصیف حمیدرضا صدر از ستاره ها، درست شبیه شرح یک صحنه دراماتیک است. میزانسن را در کلمه های کتاب زنده میکند.
《آن جا خواهم بود، همیشه
هنری فاندا، بازیگر و دنیایش
در خطوط چهره پسرانه اش شرم و حیا تنیده شده بود؛ آن چه او را بی پناه و بی دست و پا نشان می داد و معیاری برای سنجش تباهی دنیای اطرافش می ساخت. فریتز لانگ با تشخیص این کیفیت او را در “شما فقط یک بار زندگی می کنید” به نبرد با تقدیر و شرایط اجتماعی فرستاد. چهره معصومانه هنری فاندای متهم به جنایت، کنار سیلویا سیدنی به نقش همسرش، دو بچه گمشده را به یاد می آورد؛ دو آدم بی کس و کار که نمی دانستند نیروهای جامعه چگونه آنها را به فرار وادار کرده اند، بانی و کلایدی عاری از طنز بودند، سرگردان در سایه روشن های اکسپرسیونیسم و فیلم نوآر.》