توضیحات
هولمز بلیطی از جیب کوچک او درآورد و گفت: ــ بلیطِ رفت و برگشت از مبدأ مکلتون در شمال انگلستان. مطمئنا خیلی زود راه افتاده که هنوز دوازده نشده به اینجا رسیده. پلکهای چروکیده مُراجع شروع به تکان خوردن کرد و بلافاصله چشمان خاکستری گودرفتهاش را به ما دوخت. لحظهای بعد با حالتی نامتعادل روی پایش ایستاد و چهرهاش از خجالت قرمز شد. ــ آقای هولمز، ضعف مرا ببخشید. من کمی خسته و کوفته شدهام. ممنون میشوم اگر یک لیوان شیر و یک بیسکویت به من بدهید چون با خوردن آن بهتر خواهم شد. آقای هولمز من شخصا به اینجا آمدهام تا اطمینان حاصل کنم که شما حتما با من خواهید آمد. میترسیدم تلگرام به تنهایی نتواند شما را قانع کند که مورد پیش آمده کاملاً اضطراری است. ــ وقتی کاملاً سرحال آمدید… ــ من حالا دیگر کاملاً سرحالم. تصور نمیکردم که تا این حد بیحال وبیرمق بشوم. آقای هولمز، امیدوارم که با قطار بعدی با من به مکلتون بیایید. دوستم سرش را تکان داد و گفت: ــ همکارم، دکتر واتسن، میتواند برایتان توضیح بدهد که الآن سرمان خیلی شلوغ است. من گرفتار پرونده اسناد فررز هستم و دادگاه قتل اَبرگاونی بهزودی شروع میشود. درحال حاضر فقط مسئلهای میتواند مرا به بیرون لندن بکشاند که خیلی مهم باشد. مُراجع دستهایش را به هوا بلند کرد و گفت: ــ مهم! چیزی درباره ربوده شدن تنها پسر دوک هولدرنسی نشنیدهاید؟ ــ چی! وزیر پیشین کابینه؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.