توضیحات
هوا تاریک و روشن بود که رسید. به سادگی حساب کرد «صبحانه میخورم، بعد حرکت میکنم. دو ساعت بیشتر راه نیست، ساعت ده اونجا هستم و…، ولی حسابش درست نبود و این را وقتی دانست که سوزنبان بهش گفت: «راه بند شده، دو روزه که ماشینها پشت گردنه خوابیدن، از پریروز صبح تا نیمساعت پیش یکریز برف اومده و گردنه را بسته.» قیافهاش توهم رفت، ناراحت شد، توی دلش گفت «من میدونستم، میدونستم که همه جا بد میارم. اصلاً من روز سیزده صفر بخِشت افتادم…» قطار دور شده بود، توی مه غلیظی فرو رفته بود و دیگر صدایش هم شنیده نمیشد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.