توضیحات
قسمتی از کتاب:
شگفت زده شدم که تریبل درباره آن بالا چقدر اطلاعات داشت. او، که از اتفاقاتی که این پایین برایش می افتاد چنان آشفته بود، هنگام تشخیص صورت های فلکی کاملا هوشیار به نظر می رسید. گفت: «قبلا صلیب جنوبی را چیزی بسیار عظیم تصور می کردم، طوری که وقتی معلمم آن را به من نشان داد، ناامید شدم. این ستاره ها، که در کنار هم صلیبی را تشکیل می دهند، بدون شک برای تمام اشغالگران و مهاجمان بسیار هیجان انگیز و بی نظیر بوده اند. نماد پیروزی ای که در پیش داشتند و مسیر کشتی شان براساس آن تعیین شده بود.» بارچ گفت: «اوه! بله. این صورت فلکی برای کشتی ها و ناخداها نوعی علامت و نشانه و تعیین کننده مسیر شده بود و احتمالا در تصوراتشان از آسمان بر آن ها می تابیده و ما همچنان توهم این درخشش تخیلی را داریم.» تریبل گفت: «به تدریج در حال رفتن است و به زودی از میدان دید ما خارج می شود، اما وقتی دوباره در خانه و در شمال باشیم، دلم برای این ستاره ها تنگ خواهد شد.» من گفتم: «چرا؟ در کشور ما هم آسمان پر از ستاره است، البته اگر واقعا به بالا نگاه کنیم.»
مشتاق –
تمام مدتی که فکر می کردم یک غریبه در کل سفر به من گوش می دهد؟
من به خصوص عاشق بخش هایی بودم که شخصیت اصلی برزیل را توصیف می کند… زنده و زیبا. کل داستان عشقولانه آنقدرها برای من جذاب نیست و فکر می کردم این کتاب می تواند راهی برای یادگیری حقیقت پیدا کند ولی خببب. از زندگی با شک و تردید متنفرم.