توضیحات
از گذشتههای دور، زمانی که مردم درمقابل پینوشه – رییسجمهور خودخوانده و دیکتاتور شیلی – میجنگیدند، سه دوست باقی ماندهاند: کاچو، لولو و لوچو. آنها که در جوانی خود، افرادی انقلابی و بیپروا بودند، اکنون پا به سن گذاشتهاند و هیچ شباهتی به گذشتهی خود ندارند. چاقی، موهای کمپشت و مشکلات قلبی، فقط برخی از نشانههای تفاوت و دوری این سه نفر از آن روزهای افتخارآمیز است.
در کتاب سایهی آنچه بودیم (The Shadow of What We Were)، نوشتهی لوئیس سپولودا (Luis Sepúlveda)، متوجه میشویم که در این دوران طولانی، چگونه هرکدام از این سه دوست، زندگی متفاوتی را از سرگذراندهاند: کاچو و لولو با به قدرت رسیدن پینوشه به اروپا فرار کردند و زندگی جدیدی را از سر گرفتند؛ اما لوچو در وطن خود باقی ماند و تحت شکنجه، دچار مشکلات روانی و بدنی شد.
اکنون آنها، پس از سالهای زیاد جمع شدهاند تا آخرین عمل انقلابی خود را انجام دهند؛ اما پیش از آن، باید منتظر انقلابیِ آنارشیستی به نام «سایه» باشند که وظیفهی رهبری آنها را به عهده دارد. تجدید دیدار آنها، با سخن گفتن پیرامون گذشته و اتفاقات آن مصادف شده است؛ غافل از اینکه در همین زمان، «سایه» به علت تصادف جان داده و آنها را بیرهبر گذاشته.
در این وضعیت، تکلیف آنها چیست؟ آیا باید همچنان در انجام عمل انقلابی خود ثابتقدم باشند و یا از آن صرفنظر کنند؟ آیا آنها میتوانند بدون رهبر کاری از پیش ببرند؟ به نظر میرسد این زمان، بهترین نقطه برای یکی از آنهاست تا بتواند تواناییهایش را به دیگران ثابت کند و سازماندهی آنها را برعهده بگیرد؛ اما چه کسی؟
مشتاق –
نمونهای نه چندان جالب از ادبیات سرکوب که بهتر بود سالها پیش چاپ میشد و نه در این جو ضد چپ:)