توضیحات
دل تاریکی (به انگلیسی: Heart of Darkness ) نام رمانی کوتاه از جوزف کنراد است که در سال ۱۸۹۹ توسط مجلهٔ معروف بلکوودز در ۳ سری و به سبک «داستان در داستان» (به انگلیسی: frame narrative ) منتشر شد.
110.000 تومان
2 عدد موجود در انبار
دل تاریکی (به انگلیسی: Heart of Darkness ) نام رمانی کوتاه از جوزف کنراد است که در سال ۱۸۹۹ توسط مجلهٔ معروف بلکوودز در ۳ سری و به سبک «داستان در داستان» (به انگلیسی: frame narrative ) منتشر شد.
ناشر |
نشر نیلوفر |
---|
مشتاق –
اولین بار چند سال پیش احتمالاً زمانی که فیلم آخرالزمان رو دیدم، خوانده شد. رمان کوتاهی از کنراد. داستان بسیار جالب و پایان غم انگیز.یک کتاب عالی که ارزش دوباره خواندن را دارد.
امیر عربشاهی –
جوزف کنراد از نویسندگان بزرگ بریتانیایی قرن نوزدهم و رمان “دل تاریکی” اش از آثار برجسته ادبی است. رمانی که در دهه هفتاد منبع اقتباس برای خلق شاهکار سینمایی فوردکاپولا “اینک آخرالزمان” شد. آنچه از عنوان کتاب بر میآید ما با کاوش در اعماق تیرگیهای روح انسانی مواجهیم. با یک سفر به دل تاریکی.
مارلو در داستان کنراد (دل تاریکی) به قصد تجارت عاج به منطقه ای در آفریقا میرود و ماموریت ویژه او یافتن کورتس نماینده شرکت است که در جنگل های کنگو و در میان قبایل بدوی به مقام خدایی برای بومیان منطقه رسیده.
کاپولا در اینک آخرالزمان داستان قرن نوزدهمی کنراد را به قرن بیستم آورده. کاپیتان ویلارد ماموریت یافته تا عازم ویتنام شود و ژنرال کورتس را بیابد که شنیده شده در قلب جنگل های منطقه دچار جنونی افسار گسیخته شده و قدرتی خدای گونه یافته که مورد پرستش بومیان منطقه قرار گرفته.
هر دو داستان از استثمار و بردگی و تاثیرات ویرانگر استعمار بر روان انسان میگوید. و هنر کاپولا درک عمیق شرایط زمانه و نمایش هنرمندانه وضعیت پر آشوب و مشوش جنگ ویتنام است که یکی از دهشتناک ترین جنگهای تاریخ معاصر است. اینک آخرالزمان یک نمونه درخشان اقتباس ادبی است که با کارگردانی خلاقانه کاپولا و دقت وسواسگون او در جزئیات بصری و روایی و شخصیت پردازی به یکی از شاهکارهای فراموش نشدنی سینما در ژانر جنگ تبدیل شده.
کنراد با شگردهای ادبی و کلامی، با ابهام و فضای رمز آلودی که در عبور کشتی در دل جنگلهای وحشی ایجاد میکند، رعب و وحشت ناشی از مواجهه با یک دگردیسی غریب را در همزیستی با بومیان منطقه به مخاطب القا میکند.
برای فهم عملکرد این شگردها و مقایسه اش با برگردان سینمایی آن به آغاز و پایان رمان دقت کنید
آغاز: 《قایق کرانه پیمای نلی بی آن که جنبشی در بادبان هایش پدید آید، به لنگرگاه آمد و آرام گرفت. مد آب فرو نشسته بود، باد هم کمابیش آرام بود، و قایق که مسیر رودخانه را در پیش داشت، تنها راهش این بود که دوری بزند و آنقدر بماند که آب بالا بیاید….
مه رقیقی بر کناره های پست رودخانه نشسته بود که به صورت سطح هموار به دریا می شتافت و ناپدید میشد.》
پایان: 《مارلو از گفته باز ایستاد و نامشخص و ساکت، در هیئت بودایی در حال مراقبه، جدا از ما نشست. هیچکس تا مدتی از جا نجنبید. مدیر ناگهان گفت: “نخستین مد را از دست داده ایم”. من سر بلند کردم. دریارس رودخانه را توده ابرهای سیاه گرفته بود و آبراه بی چین و شکنی که به منتهای زمین روان بود، در زیر آسمان ابراندود به تیرگی جاری می گشت – و چنان می نمود که به دل تاریکی بی کرانه ای روان است.》
آغاز و پایان رمان ناظر به دو وضعیت کمابیش یکسان از حرکت قایقی در فضایی مرموز و مه آلود است. اما تفاوت در برداشت و درک ما به فاصله ای است که در سفر میان این دو موقعیت بر شخصیتها و به خصوص مارلو گذشته. از ورود به لنگرگاه در میان مه تا رفتن به دل تاریکی. گویی مدام در حرکت در میان فضایی مبهم و رمزآلودیم؛ حرکت یا به تعبیری سقوط به دل تاریکی.
فیلم فوردکاپولا با نمایی از یک جنگل آرام در افقی مه آلود که ناگهان به خروش آتش در یک دوزخ ویرانگر آغاز میشود. و با محو شدن و فید شدن در دل تاریکی به پایان میرسد. در حالی که چهره جنون زده ویلارد (معادل سینمایی مارلو) در تصویری از مجسمه بودا آرام و سنگین و خفته در آب دیزالو میشود.
تمهیدات ادبی درخشان کنراد و میزانسن های شگفت انگیز فوردکاپولا توانسته اند سیر دگردیسی و تبدیل شدن انسان به هیولا را در دل یک ابهام و تاریکی رمزآلود نمایش دهند.