توضیحات
در قسمتی از داستان می خوانیم: «ثریا وسط تخت خواب نشسته بود، دو تا دست هایش روی گیجگاهش، انگار که بخواهد از ترکیدن جمجمه و بیرون ریختن کل مخ عجالتا جلوگیری کند. چشم هایش مانند دو تا زخم خشک شده بود که در جفت حدقه های آن آب و خون مرداب شده باشد. کنار تخت خوابش میز کوچکی بود با چراغ خواب و کتاب و لیوان و چند جور دوا و خرت وپرت. وقتی مرا در آستانه ی در دید، بغض توی گلو و سینه اش ترکید و دست هایش را دراز کرد. من رفتم جلو، بغلش کردم…»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.