توضیحات
انتشارات کارآگاه منتشر کرد: هرکول پوآرو خسته و بیحوصله است. تازه شاهکارش را که تحلیلی از آثار نویسندگان معروف داستانهای پلیسی است تمام کرده و از اینکه موضوعی نیست که "سلولهای خاکستری"اش را مشغول کند، ناراحت است. افکارش مشغول این چیزهاست که نوکرش جورج اعلام میکند که زن جوانی آمده و تقاضای ملاقات او را دارد. پوآرو اول تقاضای زن را رد میکند، ولی وقتی جورج میگوید زن قصد دارد درباره قتلی که احتمالا انجام داده با او مشورت کند، علاقمند میشود. دختر به اتاق پوآرو راهنمایی میشود و پوآرو از ریخت و قیافه دختر و طرز لباس پوشیدنش و موهای نامرتب و گیجی و منگی عجیبی که در طرز حرف زدنش وجود دارد خوشش نمیآید. پوآرو پس از پرس و جوهای مختلف متوجه میشود که در زندگی دختر روزهایی هست که توضیحی درباره آنها ندارد و در طی همین روزهاست که او فکر میکند ممکن است کسی را به قتل رسانده باشد. سوال این است که او چه کسی را به قتل رسانده و چرا این کار را کرده. داستان حاوی اشاراتی به زندگی جوانانی است که لباسهای ناجور میپوشند و مواد مخدر استعمال میکنند. تضاد بین پوآرو و این جوانان کاملا آشکار است و پیداست که کریستی نه از نوع زندگی و سلوک پوآرو خوشش میآید و نه به طرز زندگی و رفتار این جوانان علاقهای نشان میدهد. کریستی بوضوح از ضدفرهنگ حاکم بر فضای آن سالها و ظاهر ژولیده این جوانان ناراضی بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.