توضیحات
من همیشه هیولایم را میشناختهام. او همیشه اینجاست و همهچیز را دربارهی من میداند. شاید هیولایم همزمان با من به دنیا آمده. شاید هم وقتی راه رفتن و حرف زدن یاد گرفتم، پیدایش شده. یادم نیست. او همیشه بزرگ بوده. وقتی روبهرویم میایستاد، بهجز شکمش نمیتوانستم چیزی ببینم.
«من و هیولای من» همیشه با هم هستیم. آنقدر این هیولا بزرگ است که گاه من هیچچیز دیگری را نمیبینم…
این حرفها را پسرک توی کتاب میگوید. برای چند لحظه چشمهایتان را ببندید و هیولای زردرنگ بزرگی را تصور کنید که همه جا همراه شماست، بداخلاق است و دنبالتان میکند. تازه سر شما فقط تا شکم او میرسد. به نظر شما، اصلاً چیزی وحشتناکتر از این میتواند وجود داشته باشد؟ پسرک کتاب همه کاری میکند که از دست هیولایش فرار کند. میخواهد دربارهی او به مامان، بابا و حتی برادرش بگوید، اما نمیشود. تنها کسی که خوب به او گوش میکند مادربزرگ است. و همین جاست که اتفاق جالب رخ میدهد. هرچه پسرک بیشتر از نگرانیها و هیولایش میگوید، هیولا کوچک و کوچکتر میشود، آنقدر که در نهایت ابهت خودش را از دست میدهد. این کتاب به بچهها میگوید: «شاید هیولای نگرانیها هیچوقتِ هیچ وقت از بین نرود، اما لااقل با حرف زدن میشود آن را کوچولوی کوچولو کرد؛ آنقدری کوچک که توی جیب تو جا بشود!»
کتاب تصویری «من و هیولای من» متن و تصویرگری بسیار خوبی دارد و در زمینهی شناخت احساسات منفی، کتابی اثرگذار به شمار میآید. بیشک، خواندن این کتاب برای فرزندتان میتواند بابی برای گفتگو دربارهی نگرانیهای پنهانشدهی او باشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.