توضیحات
گربه اشپزخانه مرده بود و همه اش تقصیر “موریگان” بود. نمی دانست کی یا چطور این اتفاق افتاده است. فکر کرد شاید شب غذای سمی خورده باشد. روی بدنش جای زخم حمله ی روباه یا سگ نبود. اگر همان یک ذره خون خشکیده ی گوشه دهانش نبود، آدم فکر می کرد خواب است. اما سرد و خشک بود. موریگان وقتی جسد گربه را در نور ضعیف صبح زمستان پیدا کرد، توی خاک و خل نشست پهلویش و اخمی پیشانی اش را خط انداخت. پوست سیاه گربه را از فرق سر تا نوک دم پشمالویش، نوازش کرد. زیر لب گفت: ببخشین گربه ی آشپزخونه. به این فکر کرد که بهترین جا برای دفن گربه کجاست و به این که از مادریزرگش پارچه ی تمیزی بخواهد تا گربه را لایش بپیچد. اما تصمیم گرفت که بهتر است این کار را نکند و…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.