توضیحات
هر چیزی را که خوب است باید فورا قاپید. اگر چشم تان نتواند به قدر کافی ارزش چیزی را ببیند، پس لایق آن نیستید. دیزی به آن فرشته ها خیره شد، اکنون که دیگر شانسی نبود آن ها مال او باشند مشتاقانه می خواست شان.
” گاهی سرنوشت برای ما چیزایی تو چنته داره که تصورشم نمی کنیم ، فقط کافیه ایمان داشته باشیم که اتفاقای خوبی برامون می افته “
زمانی مادرم به من می گفت اگر سیبی را پوست بگیری و پوستش را از روی شانه ات بیندازی پایین ،می توانی هویت مردی که قرار است با او ازدواج کنی کشف کنی. گفت می بینی آن یک تکه پوست شکل حرفی را به خود می گیرد، یا حداقل گاهی این طور می شود. مامان آن قدر نومیدانه می خواست همه چیز جواب بدهد که راحت زیر بار نمی رفت پوست سیب شبیه ۷ یا ۲ شده و همه جور اسمی را با B و D از هر جایی که به ذهنش می رسید ردیف می کرد، حتی اگر آن اسم را نمی شناختم.
اما برای گای به سیب نیازی نبود. او را از همان لحظه ی اول که دیدم شناختم؛ صورتش را به وضوحی که اسم خودم را می دانم شناختم. صورتش چیزی بود که مرا از خانواده ام دور می کرد، عاشقم می شد، مرا می ستود و بچه های کوچک زیبا با من می داشت. صورت او چیزی بود که در سکوت به آن زل می زدم تا پیمان زناشویی را تکرار کند. صورتش اولین چیزی بود که صبح می دیدم و آخرین چیزی بود که نفس شیرین شبانه ام به آن می خورد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.