توضیحات
این رمانِ فلسفی، پنجرهای رو به سویِ نسلی جدید است. نسلی که از دلِ جنگ و خودخواهی بیرون آمدهاند و از انتهایِ خونریزی، آغاز شدهاند. نسلی که با درد متولد شدهاند و حالا که آمدهاند حرفهایشان هنوز از حنجره درنیامده در نطفه خفه شده است. نسلی که رفتارشان بویِ اعتراض و پشتِ پا زدن به هنجارهایی را میدهد که هستی و آزادیِ بشری را در بندِ خود کشیده است. لنی، شخصیتِ اصلیِ رمان، جوانِ بیست سالهای است که پدرش را در جنگ از دست داده است. مادرش او را ترک گفته و او منزجز از شرکت در جنگ ِ ویتنام، وطنِ خود، آمریکا، را رها کرده و به کوههایِ آند در سوییس پناه آورده است. حال تنها چیزی که مانده است، تنها اکسیری که رومن گاری به عنوانِ دلیلِ بودن معرفی میکند، عشق است. عشقی که هم چون چسب وجود و هستیِ انسان را به زندگیاش میچسباند و همه چیز را قاعدهمند میسازد. عشقی که فداکاری میبخشد و حسِ وابستگی. عشقی که معنایِ هستیِ بشری است.
مشتاق –
تعریف و تمجید بسیار اما فاقد محتوی
هیاهوی بسیار برای هیچ!