توضیحات
کتاب خشم و هیاهو (The Sound and the Fury) اولین بار در سال 1929 منتشر شد. این کتاب برخلاف شهرتی که امروزه دارد در زمان انتشارش فروش بالایی نداشتن اما بعد از گذشت حدود هفتاد سال از انتشارش سایت مدرن لایبرِری این کتاب را در رتبهی ششم بهترین رمان انگلیسی قرن بیستم قرار داد و آنگاه بود که فروش این کتاب چند برابر شد.
مشتاق –
من که نفهمیدم چی میگی ویلیام:/
امیر عربشاهی –
«خشم و هیاهو» شاهکار ویلیام فاکنر سخت خوان و دیریاب است. اما به همان نسبت که در خوانش و فهم اثر باید مسیر دشواری را طی نمود، لذت لمس لحظه ها و واژه ها نیز دوچندان خواهد شد. اگر واحدهایی که یک رمان از آنها ساخت یافته را تجزیه و تحلیل کنیم واژه ها و آواها و واج ها کوچکترین جزئیات آن هستند. اجزایی که در کنار هم جملات، پاراگراف ها، فصل ها و در نهایت یک کتاب را می سازند.
در رابطه با خشم و هیاهو که نمونه ای درخشان و ماندگار از شیوه روایت سیال ذهن در تاریخ ادبیات است، اگر بخواهیم به تجزیه و تحلیل ساختار روایت آن دست یابیم، به جزء مهم «لحظه» می رسیم. چرا که هنر فاکنر و خلاقیت بی نظیر او در کار با مفهوم «زمان» به مثابه ابزار اصلی سازنده روایت اوست.
عنوان «خشم و هیاهو» برگرفته از تک گویی مشهور مکبث پس از مرگ همسرش است:
مکبث: «…ای شمع زودگذر، خاموش شو! خاموش شو! زندگی سایه متحرکی بیش نیست؛ بازیگر بیچاره ای که لحظه ای با طمطراق روی صحنه می خرامد و بعد دیگر خبری از او نیست؛ یا داستانی که سفیهی نقل می کند؛ پر از طغیان است و شر و شور ولی مفهومی ندارد.» (ترجمه دکتر علاءالدین پازارگادی)
طغیان و شر و شور همان (Sound and Fury) خشم و هیاهو است. حقیقتی که بی معنایی و پوچی زندگی را عریان می کند. و در رمان فاکنر که با وقایع نگاری زندگی خاندان کامپسون و رنگ باختن شکوه و اصالت آن در گذر زمان و چند نسل مواجهیم، این خشم و هیاهو در قالب یک زمان¬پریشی و ابهام در نوع روایت همراه است. داستانی از چند نسل با مدت زمانی طولانی که در سه روز متوالی (بخش های ۱،۳ و ۴ رمان در سال 1928) به استثنای بخش دوم (در سال 1910) روایت می شود.
دغدغه زمان و در هم تنیدگی آن با شخصیتها را در نخستین جمله های بخش دوم (دیدگاه کونتین) در می یابیم:
«سایه ونجره بر پرده ها پیدا که شد ساعت بین هفت و هشت بود و آن وقت دوباره من در زمان بودم و صدای ساعت را می شنیدم. ساعت پدربزرگ بود و روزی که پدرمان آن را به من می داد گفت؛ کونتین، گور امید و آرزوها را به تو می دهم.»
آشفتگی و اغتشاش برآمده از این خشم و هیاهوی تاریخی با روایت از زاویه دید بنجی (فرزند معلول ذهنی خانواده) و ابهام و سردرگمی برآمده از ذهن رشد نیافته راوی، آغاز می شود. و در پایان دانای کل همراه با دیلسی (خدمتکار سیاه پوست خانه) شکل روایت را تغییر می دهد و این خط سیر روایی و تغییر زاویه دید، خود گویای تغییر در مفاهیم اصل و نسب و تفاخر دودمانی است. روایت با نگاه فرزند معلول خانواده (مایه شرمساری) آغاز می شود و در پایان با خدمتکار سیاه پوست (همان کاکاسیاه های برخاسته از دیدگاه نژادپرستانه) به پایان می رسد. گویی روایت دیلسی نقطه پایانی بر تفکر اصالت باور و پوچ حاکم بر یک دوره تاریخی است.