توضیحات
” دزیره ” نام دخترِ نوجوان، پر شور و البته کمی دست و پا چلفتی است که داستان زندگیِ اسرار آمیزش را در این رمان می خوانیم. او، ” برناردین اوژنی دزیره کلری ” چهارده ساله و فرزندِ سوم آقای ” فرانسوا کلری ” تاجر بزرگ شهر مارسی واقع در فرانسه است، برادر بزرگش ” آتین ” و خواهرش نیز ” ژولی ” نام دارد و حالا دو ماهی می شود که از مرگ پدرشان می گذرد. پدر در روز تولدِ دزیره، دفترچه یادداشتی به او هدیه می دهد و می خواهد تا داستان زندگی اش را در آن بنویسد و حالا چیزهایی که قرار است بخوانیم در آن دفترچه نوشته شده است. آنها در سال های جنگ فرانسه و اختلاف بین جمهوری خواهان و انقلابیون زندگی می کردند و آتین نیز توسط همین گروه ها به زندان افتاده بود. بعد از مرگ آقای فرانسوا، زندانی شدن آتین بزرگترین مشکل برای خانواده به حساب می آمد؛ البته تا وقتی این مشکل خیلی دشوار بود که ” ماری ” خدمتکار وفا دار خانواده، از آمدن یکی از نمایندگان جمهوری به دزیره خبر نداده بود و آن ها نمی دانستند با ملاقات آن شخص می توانند برادرشان را آزاد کنند. در نهایت دزیره، مادر و همسر آتین را از این قضیه خبر دار کرد و قرار شد ” سوزان ( همسر آتین ) ” و دزیره با آن فرد ملاقات کنند. با رفتن آنها به تالار ملل، او از فرط خستگی خوابش برد و موفق نمی شود تا با نماینده ی مردم ملاقات کند، سوزان نیز از استرس و عجله ای که برای انجام کار های آزادی همسرش داشته، یادش می رود تا دزیره را بیدار کند و در نتیجه ساعت ها در تالار ملل می ماند تا اینکه مردی خوش پوش و خوش صحبت به نام ” ژوزف بناپارت ” که معاونِ نماینده ی مردم بود و در تالار حضور داشته، دزیره، را بیدار می کند و او را تا رسیدن به منزلشان راهنمایی می کند. ژوزف برادری به نام ” ناپلئون بناپارت ” نیز دارد که با داشتن بیست و چهار سال سن موفق شده است تا مقامِ بزرگِ یک ژنرال را کسب کند، دزیره با بدست آوردن این اخبار خیلی خرسند شد و از آنجایی که می خواست هر چه سریع تر از دست زورگویی های خواهرش رها شود، تصمیم گرفت تا آن ها را به خانه شان دعوت کند و با این کار شاید بتواند کاری انجام دهد که یکی از آن دو با خواهرش ازدواج کنند، از طرفی هم خودش بسیار مشتاق بود تا از نزدیک با ژنرالی جوان ملاقات داشته باشد. در نهایت ناپلئون و ژوزف به خانه آن ها آمدند و کم کم رابطه ای عاشقانه بین ژولی و ژوزف شکل گرفت. دزیره نیز شیفته ی رفتار و صحبت های ناپلئون شده بود و حس می کرد به او علاقه پیدا کرده است؛ تا این که …
Arefeh –
من این کتابو تا حالا چند بار خوندم و هر بار بیشتر از قبل عاشقش شدم. شاید به خاطر اینه که داستان واقعیه