توضیحات
گتسبی بزرگ در 1925 منتشر شد؛ در آن هنگام منتقدان و مخاطبان چندان از این رمان استقبال نکردند. این رمان در نظر اول داستانی عاشقانه است. جی گتسبی، پسری فقیر از غرب میانه، عاشق دیزی فی، زنی از کنتاکی است که او را در بحبوحهی جنگ جهانی اول، در قامت افسری جوان، دیده بوده است. اما این رمان، که بسیاری آن را در زمرهی بزرگترین آثار ادبی قرن بیستم میشمارند، به توصیف دورانی میپردازد که فیتز جرالد خود آن را «عصر جز» مینامید؛ دورانی در سالهای پس از جنگ جهانی اول که زندگی پر زرق و برق و انحطاط اخلاقی و سرمایهداری افسارگسیخته و قاچاق مشروبات الکلی از جمله ویژگیهای آن بهشمار میرود. راوی داستان جوانی به نام نیک کاراوی است که در همسایگی گتسبی زندگی میکند و رابطهی خویشاوندی دوری هم با دیزی دارد. منتقدان نیک را نه فقط راوی داستان و یک تماشاچی بیگناه، بلکه وجدان اخلاقی کتاب میدانند.
فرانسیس اسکات فیتزجرالد در 24 سپتامبر 1896 در سنتپل (در مینسوتا) به دنیا آمد. او در سال 1911 به دبیرستانی در نیوجرسی و در سال 1913 به دانشگاه پرینستن رفت. در دانشگاه از لحاظ آکادمیک دانشجوی خوبی نبود و هرگز رسماً فارغالتحصیل نشد. پس از دانشگاه به خدمت ارتش درآمد، اما به جنگ اعزام نشد. در همین دوران با نویسندهای به نام زلدا سِئِر آشنا شد و به او دل باخت.
اسکات فیتزجرالد، بعد از خارجشدن از ارتش و جواب منفی شنیدن از زلدا، به نیویورک رفت و در حوزهی تبلیغات شروع به کار کرد تا پول کافی به دست بیاورد. سپس در سال 1919 به زادگاه خود برگشت و نگارش اولین رمانش به نام این سوی بهشت را به پایان رساند. در پایان همین سال انتشارات معتبر اسکریبنر اند سانز رمان او را پذیرفت و فیتزجرالد با ماکسول پرکینز که ویراستار این انتشارات بود رفاقت به هم زد.
فیتزجرالد که رمانش زیر چاپ بود و پیشپرداخت خوبی هم گرفته بود و داستانهای کوتاهش نیز چاپ میشدند و پول بیشتری درمیآورد، به نیواورلئان رفت تا هم به نوشتن ادامه بدهد و هم از زلدا خواستگاری کند. یک هفته بعد از انتشار موفقیتآمیز این سوی بهشت، زلدا و اسکات فیتزجرالد در نیویورک ازدواج کردند.
فیتزجرالد و همسرش در سال 1921 به اروپا رفتند و از فرانسه و ایتالیا و انگلستان دیدن کردند و بعد از بازگشت در سنتپل سکونت گزیدند و در همینجا تنها فرزندشان به دنیا آمد که دختر بود. در این دوره فیتزجرالد زیاد نوشت. در سال 1922 زیبا و نفرینشده و قصههای عصر جاز منتشر شدند.
در سال 1922 زن و شوهر به گریتنک نقل مکان کردند که منبع الهام وستاگ در رمان گتسبی بزرگ شد. در آوریل 1924 به فرانسه رفتند و فیتزجرالد نوشتن گتسبی بزرگ را شروع کرد. او در پایان تابستان 1924 متن رمان را برای پرکینز فرستاد و در زمستان 1924- 1925 آن را بازنویسی کرد. در آوریل 1925 گتسبی بزرگ منتشر شد. یک ماه بعد، فیتزجرالد با ارنست همینگوی دیدار کرد که این سرآغاز دوستی پر افتوخیزی شد که خیلی وقتها در آن صمیمیت تحتالشعاع جرّ و بحث قرار میگرفت. استقبال نهچندان گرمی که از گتسبی بزرگ شد (چه در عالم نقد و نظر و چه در عالم پول و فروش) فیتزجرالد را ناراحت کرد.
در سال 1927، فیتزجرالد کار برای سینما را شروع کرد، با این امید که مدت کوتاهی کار کند و پول کافی برای پرداختن بدهیها و شروع کردن پروژهی بعدی به دست بیاورد. خانواده به هالیوود نقل مکان کرد و فیتزجرالد پولی درآورد، اما در تابستان که به پاریس رفتند فیتزجرالد عمدتاً به اعتیاد خود به الکل میدان داد. در سال 1932، زلدا برای دومینبار دچار بههمریختگی عصبی شد و در درمانگاهی در بالتیمور بستری شد.
در سال 1934، با تکمیل نگارش و ویرایش لطیف است شب، این رمان فیتزجرالد به صورت پاورقی در اسکریبنرز مگزین چاپ و سپس یکجا منتشر شد. نویسندگان برجسته به فیتزجرالد میگفتند لطیف است شب بهترین کار اوست، اما نقادان و خوانندگان چنین نظری نداشتند. از همه مهمتر، همینگوی نظر مثبتی نداشت. فیتزجرالد سالهای 1934 و 1935را با اعتیاد سپری کرد. تنها مطالبی که ظرف چند سال بعد نوشت مقالههایی بودند که بعداً به صورت کتاب چاپ شدند. چند بار هم تلاش کرد رمان بنویسد اما بینتیجه بود.
در سال 1937 که زلدا گاهی بستری و گاهی هم مرخص میشد (و دخترشان هم در شبانهروزی بود) فیتزجرالد به هالیوود رفت که بیشتر کار کند و داستانهایی نیز بنویسد تا صورتحسابها را بپردازد. در این هنگام بود که شیلا گراهام را دید و با او صمیمیتی به هم زد که تا روز مرگ ادامه یافت. به گفتهی شیلا گراهام، این دو چهلودو ماه با هم زندگی کردند که فیتزجرالد فقط نه ماه آن را اعتیاد داشت. فیتزجرالد هر بار که به اعتیاد خود برمیگشت پرخاشگر و حتی خشن میشد. در تابستان 1939 با کارگزار خود به همزد و تعدادی داستان به نشریهی اسکوئایر فروخت. بخش اعظم آخرین قارون را که «رمان هالیوودی»اش بود نوشت و در دسامبر 1940 در آپارتمان شیلا گراهام سکته کرد و در چهلوچهارسالگی از دنیا رفت.
مشتاق –
این ترجمه نو بر این اثر بسیار ضروری بود .
ترجیحا با همین ترجمه بخوانید.