توضیحات
ستوان پوریا رئیس پاسگاه است. همسرش گیلان نام دارد و باستان شناسی خوانده و می کوشد کاری در دانشگاه لاهیجان دست و پا کند. شبی در دریا استوار درفکی که برای گشت رفته کشته می شود. صبحی که جسد پیدا می شود، کوچ آقا ساحلی، فرزند ننه آرسو، را نیز زخمی و خسته و نیمه جان با تفنگ درفکی در جیب از آب می گیرند. ماهیگیران به حرف نمی آیند. کوچ آقا هم زبانش بند آمده. پوریا و گیلان می خواهند ماجرا را کشف کنند. سر نخ ماجرا به کشتی روسی و گلبان و چند ماهیگیر مرموز برمی گردد و قاچاق خاویار و نیز صورتک هایی باستانی که بناست از کشور خارج شوند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.