توضیحات
اسکار مادر سیوهشت سالهاش را میفروشد. زنی تقریبا خوش قیافه، با محبت و دارایی صدایی دلنشین که رفتن به شهربازی را دوست دارد، یک عالمه قصه بلد است و تقریبا هیچوقت آدم را دعوا نمیکند. پس چرا اسکار میخواهد او را بفروشد؟ چون فکر میکند از وقتی نخودی به دنیا آمده، مادرش دیگر او را دوست ندارد. مشقهایت را بنویس! اتاقت را جمعوجور کن! سبزی بخور!… هر قدر سبک سنگین میکنم، راه دیگری به ذهنم نمیرسد: مامانم را میفروشم!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.