جدیدترین اثر محمود دولتآبادی کتابی است با نام “اسبها، اسبها از کنار یکدیگر” در قطع رقعی و صد سی و یک صفحه که توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است. کتاب نثری منحصر به فرد دارد، از نثر معمول دولتآبادی هم کمی ثقیلتر است و بعضا در قسمتهایی به نثر مسجع نزدیک شده است.
روایت اصلی کتاب هذیانها و واگویههای مردی شبگرد است به نام “کریما” که در یکی از شبگردیهای خود به کاروانسرایی بینام میزند و با دو شخصیت دیگر به نامهای “ملک پروان” ، نقالی بازنشسته که تصمیم گرفته بمیرد و “مردی” که مرید و پسرخوانده ملک پروان است، آشنا میشود. کریما که خود ذهنی آشفته دارد، خواسته یا ناخواسته درگیر مسائل این افراد شده و قرابت عجیبی بین خود و آنها احساس میکند. محور اصلی داستان گنگی است و رویا؛ آدمهایی که باهم غریبه بودهاند بنابرهمین رویاها باهم آشنا شده و همراه میشوند، این همراهی تا زمانی که آنها باهم کاملا آشنا میشوند ادامه پیدا میکند و سپس قطع میشود؛ گویی که بنیان رابطهها بر غریبگی بوده و حال که آشنایی حاصل شده دیگر وقت پایان است. آدمهای داستان دولتآبادی از خود بیگانهاند، از جامعه بیگانهاند و دولتآبادی به درستی مشخص نمیکند که زمان زیست آنها چهموقع است گرچه که باتوجه به واژههای “پاسبان” و برخی سرنخهای دیگر میتوان حدسهایی زد. مکان روایت هم شهرتهران معرفی شده، اما تهرانی که ما میشناسیم نیست؛ تهرانی است به مثابۀ یک شهر درندشت که هرکسی درآن غریبه است و گم شده. کوشش برای یافتن مکان و زمان واقعی داستان، تلاشی بیهوده است. دولتآبادی به عمد اینچنین نامفهوم انتخاب کرده تا مخاطب بتواند در هر زمانی و مکانی با این وهم و سرگشتگی همذاتپنداری کند. درست مانند جغرافیا و زمان اساطیری که تا حدودی مشخص ولی به کلی ناشناخته است و این موضوع، خود شاید اشارهای باشد به شخصیت ملک پروان، نقال داستانهای شاهنامه که در آغاز به نظر میرسد بازیگر نقش اصلی در مقابل شخصیت کریما اوست، ولی داستان اینطور پیش نمیرود و این نقش به مردی میرسد. البته سرگذشت خود ملک پروان هم به حدی توجهبرانگیز هست که مخاطب از او غافل نشود و در طول داستان او را به یاد نگه دارد، نقالی که یک شب بعد از نقل داستان رستم و سهراب، دست از نقالی کشیده و تصمیم گرفته که بمیرد.
داستان به تمامی در تقابل سه شخصیت اصلی شکل میگیرد و در این میان برخی از شخصیتهای فرعی هم وارد داستان میشوند که یا بهقدری مهم نیستند که درباره آنها صحبت شود یا اینکه دولتآبادی عمدا یا سهوا آنها را مهم معرفی میکند ولی از پرداختن به آنها سرباز میزند یا جا میماند.
کتاب در کنار روایت خاصش، نثر منحصر به فردی هم دارد؛ نثری که یا مخاطب را سر شوق میآورد یا او را دلزده میکند، گویی که حد وسطی برای این موضوع نیست. نثر کتاب از کارهای قبلی دولتآبادی سنگینتر است و گویا او خود قصد جدی و مشخص در این باره داشته، زیرا که از هر فرصتی برای سنگینتر کردن متن استفاده کرده است، اعم از: جابهجا کردن اجزای جمله، به کار بردن سجع و… حال اینکه نیت واقعی دولتآبادی از به کار بردن اینچنین نثری چه بوده، بر ما پوشیده است ولی منتقد تندرو ممکن است جرئت پیدا کند و بگوید که دولتآبادی سعی داشته مضمون میانمایۀ خود را با نثر بهزعم خویش دلفریبش، بیاراید تا مخاطب آنچنان درگیر فهم و کشف فرم شود که از پرداختن به محتوا بازبماند.
به هر روی “اسبها، اسبها از کنار یکدیگر” اثر متوسطی است از یک نویسندۀ بزرگ که خواندنش برای خوانندگان پر و پا قرص آثار دولتآبادی واجب و برای دوستداران او جالب خواهد بود، ولی مخاطب عام اگر بخواهد با دولتآبادی واقعی آشنا بشود، شاید “اسبها…” اولین و بهترین انتخاب نباشد.
زینب قدسیفر